معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - و
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه – و
15 خرداد, 1397
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ی
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه – ی
15 خرداد, 1397
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ه

معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ه

معنی نام ها و اسامی دختران و پسران ایرانی  – ه

اگر دوست دارید گردنبند یا دستبند شیک با اسم فرزندتان داشته باشید سری به فروشگاه بیبی سنتر بزنید.

ه

هابیل

-2 (اَعلام) (در تورات) دومین پسر حضرت آدم که داستان وي و برادرش (قابیل) نیز در قرآن ؛« نفس یا بخار » (عبري) 1- به معنی

سورهي مائده، آیه 30 آمده است

او به دست برادرش (قابیل) کشته شد

 

هاتف

(عربی) 1- ندا دهندهاي که صدایش شنیده شود اما خودش دیده نشود، مانند فرشتهي ندا دهندهي غیبی، سروش؛ 2- (در عرفان)

در اصطلاح، داعی و منادي حق که در دل سالک متجلی شود و او را توفیق سلوك عنایت کند؛ 3- (اَعلام) هاتف: [قرن 12 هجري]

تخلص سیّد احمد حسینی، شاعر و پزشک ایرانی، از مردم اصفهان

دیوانش چاپ شده است

 

هاجر

-2 (اَعلام) همسر دوم حضرت ابراهیم خلیل(ع)، کنیز همسر اولش سارا، مادر اسماعیل(ع)

به روایت ؛« فرار » (عبري) 1- به معنی

تورات و قرآن

[هاجر در ادبیاتِ یهود نشانهي بندگی در شریعت است]

 

هادي

(عربی) 1- هدایتکننده، راهنما؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (در قدیم) دست آموز، آموخته؛ 4- (در عرفان) در ادب عرفانی

254 قمري]، از القاب امام علی النقی(ع)، – قطب و مرشد را هادي گویند و گاه کنایه از فیض حق است؛ 5- (اَعلام) 1) هادي: [ 214

170 قمري]، که به تعقیب مانویان پرداخت، ولی خلافتش طولی – دهمین امام شیعیان؛ 2) هادي: چهارمین خلیفهي عباسی [ 169

1289- نکشید و گفته میشود با توطئه مادرش و هارون الرشید کشته شد؛ 3) هادي سبزواري (= حاج ملا هادي سبزواري): [ 1222

قمري] عارف، فیلسوف و شاعر ایرانی، از مردم سبزوار

آموزههاي او را ترکیبی از فلسفهي نو افلاطونی و اشراق میدانند

بیشتر

اثرهایش چاپ شده است، از جمله: اسرارالحکم، جبر و اختیار، دیوان اسرار و شرح منظومه؛ 4) هادي (= یحیی ابن حسین): نخستین

شاه زیدي یمن [قرن 3 هجري]، ملقب به هادي

 

هادیه

– (عربی) (مؤنث هادي)، هادي

1

هارون

(عبري ؟) 1- (در قدیم) قاصد و پیک شاه که زنگولهاي بر کمر میبست تا راه داران مانع او نشوند؛ 2- نگهبان، پاسبان؛ 3- (اَعلام)

1) (در تورات) نام برادر بزرگِ حضرت موسی(ع) که به پیغمبري با وي برگزیده شد و نخستین کاهن اعظم یهودیان؛ [در قاموس

آمده]؛ 2) هارون [قرن 2 هجري] نام یکی از فرزندان موسی ابن جعفر(ع)

« کوه نشین » کتاب مقدس هارون به معناي

هاشم

(عربی) 1- (در قدیم) شکننده، خرد کننده؛ 2- (اَعلام) 1) نام ابن عبد مناف از اجداد پیامبر اسلام(ص) معروف به هاشم ابن عبد

مناف؛ 2) هاشم (= ابن عتبه ابن ابی وقاص): [قرن اول هجري] نام یکی از اصحاب پیامبر اسلام(ص) ملقب به مرقال؛ 3) هاشم ابن

حکیم: [قرن 2 هجري] ملقب به مُقَنَع، پیشواي ایرانی سپید جامگان، از مردم مرو

او رهبري شورشی را بر ضدّ خلیفهي عباسی بر

عهده داشت و گفته شده است که در مقر حکومتش در نخشب، شب هنگام ماهی از یک چاه بیرون میآورد (ماه نخشب)، که

مدتی در افق نمایان بود

وقتی سپاهیان خلیفه بر او پیروز شدند، خود را در خُم تیزاب انداخت؛ 4) هاشم: شهرت احمدهاشم

1933 میلادي] شاعر نمادگراي ترك، که تحت تأثیر نمادگرایان فرانسوي به سرودن شعر پرداخت

از مجموعه شعر اوست: -1884]

پیاله و ساعتهاي ساحل برکه

 

هاله

-1 (در نجوم) حلقهي نورانی سفید یا رنگی که گاهی گِردِ قرص ماه یا خورشید دیده می شود؛ 2- حلقه یا حاشیهي تابناکی که در

اطراف چیزي به ویژه در اطراف سر مقدسین در نقاشیها دیده می شود؛ 3- (به مجاز) آنچه گرداگرد چیزي یا جایی را فرا

میگیرد

 

هامان

(اَعلام) 1) هامان (مشهور) وزیر اخشویروش [خشیارشا که او را با اردشیر خلط کردهاند] بود که بر مردخاي یهودي غضبناك شد

 

[زیرا که وي را تعظیم ننموده بود]، بدین لحاظ پادشاه را بر آن داشت که فرمانی صادر کند که یهود را در تمام ممالک فارس به

قتل رسانند

اما اِستراین فرمان را باطل نمود و هامان را بر همان داري که از براي مردخاي حاضر نموده بود دار کشیدند؛ 2) هامان

آمده (« غافر » و « عنکبوت » ،« قصص » وزیر فرعون که معاصر موسی(ع) بود و نامش در آیههاي متعددي از قرآن کریم (سورههاي

است

 

هانا

(کردي) 1- زنهار، دادخواهی؛ 2- امید؛ 3- بینایی؛ 4- خواهش

 

هانی

(عربی) 1- مسرور؛ 2- میسر؛ 3- (اَعلام) 1) نام چند تن از مشاهیر عرب؛ 2) نام یکی از یاران امام حسین(ع) در کوفه

 

هانیا

(هانی+ ا (پسوند نسبت)) 1- منسوب به هانی؛ 2- مسرور و شاد

 

هانیتا

(هانی+ تا = نظیر، مانند)) 1- نظیر و مانند هانی؛ 2- مسرور و شاد

 

هانیه

(عربی) شادمان، خوشبخت

 

هایده

آشکار، نمایان، هویدا

 

هجرت

(عربی) 1- از کشور یا زادگاه خود به جاي دیگر رفتن و در آنجا ساکن شدن؛ 2- (اَعلام) مهاجرت پیامبر اسلام(ص) و جمعی از

یارانش (مهاجران) از مکه به یثرب (مدینه)، که رویدادي ویژه در تاریخ اسلام بود، بعدها مبدأ تاریخ هجري قرار گرفت (= 662

میلادي)

 

هجیر

(= هژیر) 1- (در قدیم) خوب، پسندیده؛ 2- (در شاهنامه) پهلوان ایرانی، پسر گودرز، که در جنگ یازده رخ پهلوان تورانی را از

پاي درآورد

 

هَخامنش

-1 دوست منش، دوست کردار، کسی که داراي کردار و اندیشه نیک است؛ 2- (اَعلام) هخامنش: [حدود 675 پیش از میلاد]

سردودمان سلسلهي هخامنشی، نیاي کوروش بزرگ و رهبر قوم پارس

 

هدایت

(عربی) 1- راهنمایی کردن به مسیر درست، ارشاد؛ 2- (در تصوف) راهنمایی از سوي خداوند که باعث رسیدن انسان به کمال

میشود، آنچه خداوند به دل سالک میافکند تا به سبب آن به کمال رسد؛ 3- (اَعلام) 1) تخلص رضاقلی خان لله باشی، ادیب و

مورخ ایرانی، پدر مخبرالدوله

مؤلف انجمن آراي ناصري (فرهنگ فارسی)، ریاض العارفین، ذیل روضۀالصفا و مجمع الفصحا،

1330 شمسی] نویسندهي ایرانی، از پیشگامان ادبیات داستانی به سبک غرب – همه به فارسی؛ 2) هدایت (= صادق هدایت): [ 1281

و با محتواي کاملاً ایرانی

از جمله: زنده بگور، سه قطره خون، سایه روشن، علویه خانم، حاجی آقا

از نخستین گردآورندگان

ایرانی فرهنگ مردم

شامل نیرنگستان و اوسانه

مترجم متنهاي پهلوي به فارسی از جمله: زند و هومن یسن، شهرستانهاي ایران،

کارنامهي اردشیر بابکان، گزارش گمان شکن

آثارش به بسیاري از زبانهاي ترجمه شده است؛ 3) هدایت (= مهدي قلی هدایت):

1312 شمسی]، – 1334-1240 شمسی] دولتمرد و ادیب ایرانی، ملقب به مخبرالسلطنه و فرزند مخبرالدوله

نخست وزیر ایران [ 1306 ]

که قبلًا 13 بار وزیر و چهار بار استاندار شده بود

از نوشتههاي اوست: خاطرات و خطرات، سفرنامهي مکه و کار بیکاري

 

هدایتالله

(عربی) راهنمایی شده از سوي خدا، ارشاد شدهي خداوند

 

هُدي

(عربی) 1- (در قدیم) هدایت کردن، هدایت، راهنمایی؛ 2- رسیدن به حق و حقیقت؛ 3- راه راست، مسیر درست؛ 4- (به مجاز)

دین هدایت، اسلام

 

هدیه

(عربی) 1- آنچه به مناسبتی یا به رسم یادگار به نشانهي محبت به کسی داده می شود، پیشکش، ارمغان، کادو؛ 2- (احترام آمیز)

قیمت خرید و فروش قرآن کریم؛ 3- (در قدیم) رونماي عروس؛ 4- (در قدیم) موهبت و عطاي خداوند

 

هدیهزهرا

از نامهاي مرکب، ا هدیه و زهرا

 

هَرانوش

-1 دختر آتش؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

هرمز

(اوستایی) (= ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز و هورمزد)، 1-(در ادیان) اهورامزدا (د اهورا)؛ 2- (درنجوم) ستارهي مشتري؛ 3- (در گاه

شماري) روز اول از هر ماه شمسی؛ روز پنج شنبه

[ایرانیان قدیم به روزهاي هفته چندان توجهی نداشتهاند، بعدها به مناسبت انتساب

شماري) روز اول از هر ماه شمسی؛ روز پنج شنبه

[ایرانیان قدیم به روزهاي هفته چندان توجهی نداشتهاند، بعدها به مناسبت انتساب

این روز به مشتري نزد سامیان، این اطلاق بوجود آمده]؛ [هرمز در اوستایی نیز به معنی آفرینندهي نیکی بکار رفته در مقابل اهریمن

273 میلادي]، که از زمانی – که معنی آفرینندهي بدي داشته]

4- (اَعلام) 1) نام پنج تن از شاهان ساسانی

هرمز اول: شاه [ 272

310 میلادي]، پسر نرسی و پدر شاپور ذوالاکتاب، که در جنگ با مهاجمان عرب کشته شد؛ – حمایت کرد؛ هرمز دوم: شاه [ 303

590 میلادي]، که در زمان او – 459 میلادي]، در جنگ با برادرش پیروز کشته شد؛ هرمز چهارم: شاه [ 579 – هرمز سوم: شاه [ 457

بهرام چوبین ترکان را شکست داد

هرمز بر اثر توطئهي خسرو پرویز زندانی و کور شد؛ هرمز پنجم: شاه [ 631 میلادي] به دست

یکی از محافظانش کشته شد؛ 2) هرمز: جزیره ایرانی در خلیج فارس، به مساحت حدود 50 کیلومتر مربع؛ 3) هرمز: نام تنگهي میان

( خلیج فارس و دریاي عمان به عرض 80 کیلومتر؛ 4) هرمز: نام شهري در جزیرهي هرمز در شهرستان قشم، در استان هرمزگان؛ 5

نام شهر باستانی ایران در محل کنونی شهر میناب، در استان هرمزگان، که پس از مهاجرت مردم آن در قرن 7 هجري به جزیرهي

هرمز، رو به ویرانی نهاد

 

هرمزد

(= هرمز)، ( هرمز

 

هَژار

1411 قمري] از – (کردي) 1- بینوا، فقیر، تنگدست؛ 2- (اعلام) عبدالرحمان ابن حاج ملامحمد شرفکندي متخلص به هَژار [ 1341

شاعران و نویسندگان کُرد

از آثار اوست: ترجمهی قانون در طب ابن سینا به فارسی، مم و زین خانی، بوکوردستان، ترجمهی

شرفنامه به کردي، ترجمهی رباعیات خیام به کردي

 

هُژَبر

(عربی، هزبر) (در قدیم) 1- شیر؛ 2- (به مجاز) پهلوان، مرد دلاور

 

هژیر

(= هجیر) 1- خوب، پسندیده؛ 2- زیبا؛ 3- چابک، چالاك؛ 4- (در حالت قیدي) به خوبی؛ 5- (در پهلوي) خوب چهر، نیک نژاد؛

-6 (اَعلام) نام پسر گودرز

 

هَستی

-1 وجود در مقابل نیستی؛ 2- زندگی، زندگانی؛ 3- (به مجاز) همهي دارایی

مایملک؛ 4- (به مجاز) جهان، عالم وجود

 

هِشام

(عربی) 1- جُود و بخشش؛ 2- جوانمرد

 

هِلن

(اَعلام) هلن دختر ژوپیتر خداي خدایان یونان یکی از وسوسهانگیزترین زنان میتولوژي [اسطوره شناسی] یونان است که زندگی

رؤیاییاش پیوسته الهام بخش شعرا، نویسندگان و صورت نگاران بوده و شاهکارهاي بسیاري به نام او بوجود آمده است

 

هِلنا

-1 (= هلن)، هلن؛ 2- (اَعلام) نام شهري در مرکز ایالت مونتاناي آمریکا

 

هلیا

صورت تخفیف یافتهي هلیاد، به معنی دختر خورشید؛ 2- (اَعلام) (در اساطیر یونان) دختر هلیوس

-heliade) (از یونانی، 1

هُما

-1 (در پهلوي)، فرخنده؛ 2- پرندهاي با جثهاي نسبتاً درشت از خانوادهي لاشخورها، داراي بالهاي بلند، دُم بلندِ لوزي شکل به

رنگ خاکستري و یک دسته مو در زیر منقار

[هما به خوردن استخوان مشهور است و قدما میپنداشتند سایهاش بر سر هر کس

کی » اوستا دختر « فروردین یشت » بیفتد به سعادت میرسد و در بعضی منابع با عقاب تخلیط شده است] 3-(اَعلام) هما در

و خواهر اسفندیار است؛ 4- (هماي) در اساطیر اقوام هندو ایرانی بلند پروازترین پرنده است

« گشتاسب

هُمادخت

(هما+ دخت = دختر)، (به مجاز) دختر خوشبخت، دختر سعادتمند

 

هُمایون

-1 داراي تأثیر خوب، خجسته، مبارك، فرخنده؛ 2- (در موسیقی ایرانی) یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی؛ 3- (در قدیم) از

شبکههاي بیست و چهارگانهي موسیقی ایرانی؛ 4- (اَعلام) 1) نام دلاوري ایرانی مشهور به زرین کلاه؛ 2) همایون: دومین شاه

963 قمري]، که بر اثر شورش داخلی به ایران گریخت و مدتی در دربار شاه تهماسب بود، تا دوباره به – سلسلهي تیموریان هند [ 937

کشورش بازگشت و قدرت را در دست گرفت

 

هِمت

(عربی) 1- اراده، انگیزه، و پشتکار قوي براي رسیدن به هدف؛ 2- بلند طبعی، بلند نظري، 3- جوانمردي؛ 4- (در قدیم) خواست،

آرزو؛ 5- (در تصوف) توجه قلب با تمام نیروي روحی به خداوند، دعا از صمیم قلب؛ 6- (اَعلام) همت: شهرت محمّد ابراهیم

1362 شمسی] فرماندهي ایرانی، از مردم قمشه، بنیانگذار کمیتهي انقلاب و سپاه پاسداران آن شهر، در جریان جنگ – همت [ 1334

با عراق از فرماندهان و سازمان دهندگان نیروهاي زمینی بود و در حین عملیات جنگی شهید شد

 

همتا

-1 آنچه یا آنکه در صفتی با دیگري وجه اشتراك داشته یا کاملًا به او شبیه باشد، نظیر، مثل؛ 2- (در قدیم) همسر، جفت؛ 3- (در

قدیم) همنشین، همدم، رفیق؛ 4- (در قدیم) متناسب، در خور

 

قدیم) همنشین، همدم، رفیق؛ 4- (در قدیم) متناسب، در خور

 

هِمتالله

(عربی) اراده و خواست خدا

 

همدم

(به مجاز) همنشین، مونس

 

همراز

-1 ویژگی هر یک از دو یا چند نفري که راز خود را به یکدیگر میگویند؛ 2- همدم، همنشین، مونس

 

همیلا

(اَعلام) نام یکی از ندیمههاي شیرین در خسرو و شیرین نظامی

 

هَنا

(عربی) شادمانی و خوشبختی

 

هنگامه

-1 شورش، فتنه، آشوب؛ 2- (در گفتگو) (به مجاز) شگفت انگیز، عالی، فوق العاده؛ 3- (در قدیم) هنگام، زمان، فصل

 

هوتن

(هو = خوب + تن) 1- خوب تن، نیک اندام؛ 2- (به مجاز) تندرست و خوش قد و بالا؛ 3- (در پهلوي) به معنی خوب تنیده، خوب

کشیده، برکشیده، خوش بالا؛ 4- (اَعلام) یکی از هم پیمانان داریوش بزرگ هخامنشی هنگام حمله به مغان

 

هورا

-1 (در سانسکریت) سورا (هورا) یک قسم شربت است که در بند چهار آفرینگان گهنبار از آن یاد شده و توصیه شده که آن را به

نیکان بدهند؛ 2- (در کردي) هورا به معنی غوغا است؛ 3- (در اوستایی) مستی آور، نوشیدنی مست کننده، آشام مستی آور

 

هورام

(عبري) 1- مرتفع؛ 2- (اَعلام) نام شهریار جازر که در هنگام افتتاح فلسطین بر جارزشهریار بود

 

هوري

(هور = خورشید + ي (پسوند نسبت)) 1- منسوب به خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

هوشمند

(هوش + مند (پسوند دارندگی و اتصاف)) 1- صاحب هوش، باهوش؛ 2- عاقل، بخرد

 

هوشنگ

-1 به معنی کسی که منازل خوب فراهم سازد؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) دومین شاه پیشدادي، پسر سیامک

یافتن آتش، برپا کردن

جشن سده و استخراج آهن را یادگار او میدانند

 

هوشیار

(پهلوي) (= هوشیار، هشیوار) 1- کسی که داراي هوش است، باهوش؛ 2- عاقل، بخرد؛ 3- آگاه، بیدار؛ 4- زیرك؛ 5- (اَعلام)

1336 شمسی] روان شناس ایرانی، از پشگامان روان شناسی تربیتی و بنیانگذار نخستین آزمایشگاه – شهرت محمّدباقر هوشیار [ 1283

روان شناسی در ایران

 

هومان

– (= هومن)، ( هومن

1

هومن

(هو = خوب + من/ مان = اندیشه و روح) 1- دارندهي روح خوب و نیک اندیش؛ 2- (اَعلام) نام پسر ویسه و برادران پیران و یکی

از سرداران افراسیاب

 

هونیا

(هو = خوب + نیا) 1- داراي نیاي خوب، نیکوتبار، نیک نژاد؛ 2- (در پهلوي) (= هونیاك) به معنی خوب نیا، داراي اصل و نسب

اصیل، منتسب به خانوادهاي شریف؛ [مکنزي این واژه را در پهلوي مطبوع و لذت بخش معنا کرده است]

 

هویدا

روشن، آشکار، نمایان، خوب پیدا

 

هِیام

(عربی) دوست داشتن، ویژگی یا حالت کسی که از فرط عشق و غیرعشق شوریده است و نمیداند به کجا میرود

 

هیبتالله

(عربی) (نشانِ) شکوه و بزرگی خدا

 

هَیثَم

(عربی) 1- جوجهی عقاب؛ 2- جوجهی کرکس؛ 3- (اعلام) 1) هَیثَم بن اَسوَد، ابوالعُریان، مَذحِجی [حدود 100 میلادي] خطیب و

شاعر اهل کوفه و از اعیان آن شهر، وي در نزاع میان عبدالله بن زبیر و عبدالملک بن مروان به یاري عبدالملک برخاست و در

152 قمري] مُحدث مُعمَّر؛ 3) هَیثَم – لشکرکشی مَسلَمۀ بن عبدالملک به قسطنطنیه نیز همراه وي بود؛ 2) هَیثَم بن سَهل تُستَري [ 260

بن معاویه خراسانی [ 156 میلادي] از امراي عصر عباسی که اصل او از مردم خراسان بود و در سال 141 به حکومت طایف و مکّه

منصوب شد وي مدت یک سال نیز امارت بصره را داشت

 

هیدي

(کردي) آرام، آهسته، بردبار

 

هیدیکا

(کردي) به آهستگی

 

هیراد

(دساتیر) 1- خود را به مردم تازه روي و خوشحال وانمود کردن؛ 2- بشیر

 

هیربَد

(اوستایی) 1- آموزگار، معلم؛ 2- شاگرد، آموزنده؛ 3- رئیس آتشکده؛ 4- (در ادیان) پیشواي دینی در دین زرتشتی؛ 5- (اَعلام)

نام دانایی پاکدل که کلید دار سراپرده کاووس بود

 

هیرش

یورش، حمله، هجوم؛ 2- فشار؛ 3- اشک

-hêriš) (کردي، 1

هیرو

پسوند نسبت))، منسوب به آتش؛ 2- آتشی و سرخ گون؛ 3- (به مجاز) زیبارو

) =/u-/ (هیر = آتش + او

هِیژا

گرامی، شایسته، گرانبها

( hêžā ، (کردي

هَیفا

(عربی) (مؤنث اهیف) زن کمر باریک (باریک میان)

 

هیلا

نام پرندهاي است، باشه (پرندهاي شکاري کوچکتر از باز)

 

هیمن

آرام

( hemin ، (کردي

هیوا

امید

( hiwā ، (کردي

avatar