معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - م
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه – م
15 خرداد, 1397
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - و
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه – و
15 خرداد, 1397
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ن

معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ن

معنی نام ها و اسامی دختران و پسران ایرانی  – ن

اگر دوست دارید گردنبند یا دستبند شیک با اسم فرزندتان داشته باشید سری به فروشگاه بیبی سنتر بزنید.

 

ن

ناجی

(عربی) 1- نجات دهنده، منجی؛ 2- (در قدیم) نجات یابنده و 3- (به مجاز) رستگار

 

ناجیه

(عربی) (مؤنث ناجی)، ناجی

 

نادر

(عربی) 1- آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب؛ آن که در نوع خود بی نظیر باشد، بیهمتا؛ عجیب، شگفتآور؛ 2-(در حالت قیدي)

1160 قمري]، بنیانگذار سلسلهي افشار، ملقب به شهاب قلی خان

– به ندرت؛ 3- (اَعلام) 1) نادر شاه افشار: شاه ایران [ 1148

نیروهاي اشغالگر را از ایران بیرون کرد، پادشاه هند را شکست داد و غنیمت زیادي به چنگ آورد

سرانجام به دست سرداران

1378 شمسی] شاعر ایرانی، که پس از انقلاب ایران به فرانسه و سپس به آمریکا رفت

– خودش کشته شد؛ 2) نادر نادرپور: [ 1308

از او مجموعههاي شعر چشمها و دستها، از آسمان تا ریسمان، گیاه و سنگ، نه آتش، دختر جام، سرمهي خورشید، شام بازپسین،

1933 میلادي]؛ 4) نادر میرزا: – شعر انگور، در ایران و سه مجموعه هم در آمریکا چاپ شده است؛ 3) نادرشاه: شاه افغانستان [ 1929

[قرن 13 هجري] آخرین فرمانرواي سلسلهي افشار، فرزند شاهرخ میرزاي افشار، که در سال 1210 مشهد را تصرف کرد و خود را

شاه خواند

در سال 1218 سپاهیان فتحعلی شاه شهر را تسخیر کردند

نادر میرزا در تهران به فرمان فتحعلی شاه کشته شد؛ 5) نادر

1303 قمري] نویسنده و مورخ ایرانی، از شاهزادگان قاجار، مؤلف تاریخ و جغرافیاي دارالسلطنهي تبریز

– میرزا: [ 1242

نادره

(عربی) 1- شخص هوشمند و داراي نبوغ که نظیر او کمتر ظهور میکند؛ 2- (به مجاز) (در قدیم) سخن یا حکایت با معنی و

– دلنشین؛ 3- (اَعلام) نادره بانو نقاش ایرانی سدهي یازدهم که در هنر نقاشی در آن دوران سرآمد بود، + نادر

1- و 2

نادیا

(عربی) (اسم فاعل مؤنث از نادي) زن خوش آواز

 

نادیه

(عربی) (مؤنث نادي)، ندا دهنده، ندا کننده

 

ناردانه

-1 (در قدیم) دانهي انار؛ 2- (به مجاز) اشک خونین

 

ناردین

-1 (در گیاهی) گل خوشه اي بلند، به هم فشرده، و معطر به رنگ هاي قرمز، آبی، سفید و زرد؛ 2- (در گیاهی) گیاه این گل

پیازدار، علفی، پایا، و از خانواده ي سوسن است؛ 3- (در گیاهی) خوشه ي بعضی گیاهان مانند جو و گندم؛ 4- (در قدیم) (به

مجاز) گیسو، زلف؛ 5- (در قدیم) (به مجاز) موي صورت

 

نارگل

گل انار، (گلنار)

 

ناروَن

(در گیاهی) 1- گروهی از گیاهان درختی برگ ریز زینتی یا جنگلی خودرو که میوهي فندقهي بالدار آنها اوایل فروردین میرسد،

آغال پشه؛ 2- درختی برگ ریز که در همه جا پراکنده و از جمله درختان جنگلی نقاط معتدل است

 

ناروُن

– (در قدیم) (در گیاهی) درخت انار، ناربُن، انار

+ ن

ك

ناربُن

1

نارین

(عربی  فارسی) (نار + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نار، آتش؛ 2- (به مجاز) سرخ رنگ (زیبا)

 

نارینا

(عربی  فارسی) (نارین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نارین، ( نارین

 

نارینه

پسوند نسبت)، 1- منسوب به انار؛ 2- منسوب به آتش؛ 3- (به مجاز) سرخ گون؛ 4- زیبارو ) /ine-/ (نار = انار، آتش + اینه

نازآفرین

(= نازآفریننده) 1- (به مجاز) معشوقی که ناز بسیار به کار برد؛ 2- آنکه نعمت و رفاه و خوشی پدید آورد؛ 3- نازآفریده؛ 4- پدید

گشته از ناز و فخر و تکبر؛ 5- به لطف و نرمی آفریده شده

 

نازپري

(اَعلام) نام دختر پادشاه خوارزم که همسر بهرام گور بود

 

نازلار

(فارسی  ترکی) (ناز + لار = پسوند جمع در ترکی)، 1- نازها؛ 2- زیبایی ها و قشنگی ها؛ 3- (به مجاز) ویژگی دختري که ناز

دارد و زیبا و قشنگ است

 

نازلی

(ترکی) نازنین، نازنده، داراي ناز، نازدار

 

نازنین

– -1 بسیار دوست داشتنی، عزیز و گرامی، زیبا، ظریف؛ 2- (به مجاز) گرانمایه، با ارزش؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) معشوق و دلبر؛ 4

(در قدیم) شخص زیبا و ظریف؛ 5-(در قدیم) نازکننده، نازنده

 

نازنینرقیه

(فارسی  عربی) 1- رقیهي دوست داشتنی؛ 2- رقیهي عزیز و گرامی؛ 3- رقیهي زیبا و گرانمایه

+ + نازنین و رقیه

 

نازنینزهرا

(فارسی  عربی)، 1- زهراي دوست داشتنی؛ 2- زهراي عزیز و گرامی؛ 3- زهراي زیبا و گرانمایه

+ نازنین و زهرا

 

نازنینزینب

(فارسی  عربی)، 1- زینبِ دوست داشتنی؛ 2- زینبِ عزیز و گرامی؛ 3- زینبِ زیبا و گرانمایه

+ نازنین و زینب

 

نازنینفاطمه

(فارسی  عربی)، 1- فاطمهي دوست داشتنی؛ 2- فاطمهي عزیز و گرامی؛ 3- فاطمه زیبا و گرانمایه

+ نازنین و فاطمه

 

نازي

(ناز + ي (پسوند نسبت)) 1- منسوب به ناز؛ 2- (در گفتگو) نازدار؛ 3- آن که بسیار ناز کند، پر ناز؛ 4- (به مجاز) زیبا

 

نازیتا

(نازي + تا = نظیر، مانند، لنگه)، 1- نظیر و مانند نازي، لنگهي نازي؛ 2- (به مجاز) زیبا

 

نازیک

(در ترکی) نازك، باریک، ظریف، لطیف

 

نازیلا

(فارسی  ترکی) با ناز و کرشمه، با ناز

 

ناصح

(عربی) 1- نصیحت کننده، پند دهنده؛ 2- (در قدیم) دلسوز، خیرخواه

 

ناصر

481 قمري] حکیم، شاعر و نویسندهي ایرانی، – (عربی) 1- (در قدیم) نصرت دهنده، یاري کننده؛ 2- (اَعلام) 1) ناصرخسرو: [ 394

متولد قبادیان بلخ

پیشواي اسماعیلیان خراسان، مؤلف سفرنامه، که گزارش سفر هفت سالهي او به سرزمینهاي اسلامی است،

– جامعُالحکمتین، خوانُالاخوان، گشایش و رهایش، زادُالمسافرین، وجه دین

2) ناصر: لقب ابوالعباس احمد، خلیفهي عباسی [ 575

622 قمري]، معاصر با محمّد خوارزمشاه و چنگیزخان مغول

 

ناصرالدین

1313 قمري] از سلسلهي قاجار، که در 17 سالگی – (عربی) 1- یاري کننده دین؛ 2- (اَعلام) 1) ناصرالدین شاه: شاه ایران [ 1264

شاه شد

وزیرش امیرکبیر را پس از سه سال عزل کرد و کشت

استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت

سه بار به اروپا سفر کرد

به

دست میرزا رضا کرمانی کشته شد

در زمان او نخستین مؤسسههاي آموزش عالی جدید تأسیس شد، تلگراف، تلفن و برق به ایران

487 قمري]، ن محمود – راه یافت

چاپ و نشر روزنامه و کتاب رواج یافت؛ 2) ناصرالدین لقب محمودابن ملکشاه سلجوقی: [ 485

635 قمري] که حملهي صلیبیان را دفع کرد

– 3) ناصرالدین ابوالمعالی محمّد مشهور به ملک کامل: شاه ایوبی مصر [ 615 ؛ (5 ، -3

ناطق

(عربی) 1- سخنران؛ گوینده، سخنگو؛ داراي توانایی سخن گفتن، گویا؛ 2- (در قدیم) آشکارا، واضح، بیّن؛ 3-(در قدیم) آشکار

کننده، بازگو کننده؛ 4- (در ادیان) در نزد شیعهي اسماعیلی، پیامبر اسلام(ص)

 

ناعمه

(عربی) (مؤنث ناعم)، 1- نرم و لطیف؛ 2- مرغزار، باغ

 

نافع

(عربی) 1- سود رساننده، سودمند، مفید؛ 2- از صفات و نامهاي خداوند

 

نامجو

-1 (به مجاز) نامدار، مشهور؛ 2- (در قدیم) جویاي آوازه و شهرت

 

نامدار

-1 (به مجاز) داراي آوازه و شهرت بسیار، مشهور، معروف؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) بزرگ، بزرگوار، پهلوان؛ 3- (در قدیم) (به

مجاز) نفیس، قیمتی؛ 4- گزیده، گزین، بسیار خوب

 

نامی

(منسوب به نام)، 1- (به مجاز) مشهور، معروف؛ 2- (در قدیم) محبوب، گرامی؛ 3- (در عربی) (اسم فاعل از نموّ و نَماء) به معنی

نمو کننده، بالنده، روینده

 

ناهید

-1 (در نجوم) زهره؛ دومین سیارهي منظومهي شمسی به نسبت فاصله از خورشید که از درخشندهترین اجرام آسمانی است، ونوس،

[زهره در نزد قدما نماد خنیاگري و نوازندگی است]؛ 2- آناهیتا یا ناهید (در اوستا) ایزد آب است و در اوستا به صورت دوشیزهي

بسیار زیبا، بلند بالا و خوش پیکر توصیف شده است؛ 3- (اَعلام) نام دیگر کتایون همسر گشتاسب که دختر قیصر روم بود و مادر

اسفندیار و پشوتن

 

ناهیده

(= ناهید)، ( ناهید

 

نایب

(عربی) 1- آن که در غیاب کسی عهدهدار مقام و مسئولیت اوست، جانشین، نماینده؛ 2- (در ادیان) در شیعهي دوازده امامی هر

یک از علماي دینی که در زمان غیبت حضرت مهدي(ع) ولایت امور مسلمین بر عهدهي اوست؛ 3- عنوان دولتی و دیوانی که در

دورهي قاجار، افشاریه، غزنوي و سلجوقی به اشخاص بخاطر نیابت، تصدي شهر یا ولایت و سرپرستی امور دادهاند

 

نایف

(عربی) 1- مرتفع؛ 2- (اَعلام) نام یکی از دلیران مردم نجد از بزرگان و رؤساي بادیه نشین

 

نَبهان

(عربی) 1- آگاه، هوشیار؛ 2- (اعلام) 1) ابن عمرو، پدر قبیله اي است قبیله هاي طی در عرب؛ 2) نام کوهی و جایی در کشور

یمن

 

نَبی

(عربی) 1- پیغمبر، رسول؛ 2- (به مجاز) حضرت محمّد(ص)؛ 3- (اَعلام) نبی تخلص ملا عبدالنبی فخرالزمانی: [قرن 10 هجري]

شاعر و نویسندهي ایرانی متخلص به عزتی و نبی، از نوادگان دختري خواجه عبدالله انصاري مدتی در هند سکونت کرد و در آنجا

تذکرهي میخانه و نیز ساقینامهاي نوشت

از دیگر آثار اوست: بحرالنوادر و دستورالفصحا

 

نَبیالله

(عربی) 1- رسول خدا؛ 2- (در ادیان) عنوانی براي پیغمران؛ 3- (اَعلام) از القاب پیامبر اسلام(ص)

 

نَبیل

(عربی) 1- هوشیار، زیرك؛ 2- نجیب، بزرگ؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) عالی

 

نَبیه

(عربی) 1- شریف، بزرگوار؛ 2- (در قدیم) آگاه، هوشیار

 

نِجات

(عربی) 1- رهایی از خطر، وضع دشوار یا ناخوشایند؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) رستگاري

 

نجاح

(عربی) 1- رستگاري؛ 2- کامیابی، پیروزي، موفقیت

 

نَجلا

(عربی) (مؤنث انجل)، زن فراخ چشم، زنی که چشمانی وسیع و زیبا داشته باشد

 

نجم

(عربی) 1- سوره ي پنجاه و سوم از قرآن کریم، داراي شصت و دو آیه؛ 2- (در قدیم) ستاره؛ 3- (در قدیم) قِسط

 

نجما

(عربی  فارسی) (نجم = نام سوره ي پنجاه و سوم از قرآن کریم، ستاره + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نجم؛ 2- (به مجاز) زیبا و

درخشان مثل ستاره

 

نَجمالدین

( (عربی) 1- ستاره دین؛ 2- آن که در دینداري و آگاهی به اصول و فروع دین چون ستارهاي درخشان و نمایان است؛ 3- (اَعلام) 1

نَجمالدین دایه (= نجمالدین رازي)، ابوبکر عبدالله ابن محمّد رازي: [قرن 7 هجري] عارف و شاعر ایرانی، که از ري به آسیاي صغیر

و سپس به بغداد رفت

از اثرهاي اوست: مِرصادُالعباد، عشق و عقل و بَحرالحقایق، در تفسیر قرآن؛ 2) نَجمالدین ایوب (= ملک

647 قمري]، که پس از وي لشکر ممالیک او باعث سقوط دولت ایوبیان و – صالح): سلطان ایوبی مصر، شام و فلسطین [ 637

بنیانگذار سلسلهي ممالیک بحري شد؛ 3) نَجمالدین کبرا (= احمدابن عمر): [قرن 6 و 7 هجري] عارف و صوفی ایرانی، از مردم

خوارزم، بنیانگذار طریقت معروف به کُبَرویّه

مرشد و مربی برخی از نامداران (مانند نجم الدین دایه، بهاءالدین ولد و عطار)

مؤلف

آدابُ المُریدین، سکینۀ الصالحین و بسیاري اثرهاي دیگر، که غالباً چاپ شده است

در حملهي مهاجمان مغول کشته شد

 

نَجمه

– (عربی) (مؤنث نجم) 1- (در قدیم) ستاره، اختر، نجم؛ 2- (در گیاهی) نام درختی است که در عربی به آن ابوحنیفه میگویند؛ 3

(اَعلام) نجمه مادر گرامی حضرت امام رضا(ع) امام هشتم شیعیان

 

نَجمیه

پسوند نسبت))، 1- منسوب به نجم؛ 2- (به مجاز) درخشان مثل ستاره

) /iyye/ (عربی) (نجم + ایّه

نَجوا

(عربی) سخن آهسته؛ صحبت کردن با یکدیگر معمولًا با صداي آهسته به قصد این که کسی آن را نشنود

 

نَجیالله

(عربی) 1- نجات یافته از سوي خدا؛ 2- (اَعلام) لقب حضرت نوح نبی(ع)

 

نَجیب

(عربی) 1- داراي خصلتهاي برجسته و ممتاز اخلاقی؛ 2- شریف؛ 3- عفیف، پاکدامن؛ 4- با اصل و نسب، اصیل

 

نَجیبالله

1996- (عربی) 1- خصلت هاي برجسته و ممتاز اخلاقی خداوند؛ 2- شرافت و نجات خداوند؛ 3- (اَعلام) محمد نجیبالله [ 1947

1992 میلادي] که با میانجیگري سازمان ملل متحد، براي ایجاد صلح در افغانستان، از – میلادي] رئیس جمهور افغانستان [ 1987

سمت خود کناره گرفت

نیروهاي طالبان در هنگام اشغال کابل، او را از دفتر سازمان ملل در کابل بیرون کشیده و همراه برادرش

کشتند

 

نَحله

(عربی) 1- عطیه، بخشش؛ 2- مذهب، دیانت

 

نِدا

(عربی) صداي بلند، آواز، بانگ

 

نَدیمه

(عربی) زن یا دختري که معمولًا با ملکه، شاهزادهها، یا زنان بزرگ دیگر همنشین و هم صحبت هستند

 

نَذیر

(عربی) 1- (اَعلام) از القاب پیامبر اسلام(ص) برگرفته از قرآن کریم؛ 2- (در قدیم) ترساننده، بیم دهنده، در مقابلِ بَشیر

 

نَرجس

(معرب از فارسیِ نرگس) (در قدیم) (در گیاهی) نرگس، ( نرگس

 

نرگس

(از یونانی) 1- (در گیاهی) گل زینتی با گلبرگهاي سفید یا زرد معطر و کاسهاي به رنگ سفید یا زرد در وسط؛ 2- گیاه این گل

که علفی، پیاز دار و از خانوادهي سوسن است، خودرو یا زینتی است و در زمستان گل میدهد؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) چشم؛

[چشمان معشوق را نیز به نرگس تشبیه کردهاند]؛ 4- (در عرفان) طرب و فرح نتیجهي علم که در عمل یافت شده است

 

نرمین

(نرم + ین (پسوند نسبت)) 1- لطافت و لطیف بودن؛ 2- (به مجاز) مهربان، ملایمت و خوش رفتاري داشتن

 

نَریمان

– (اوستایی) (= نیرم) 1- به معنی نر منش، مرد سرشت و دلیر و پهلوان؛ 2- (در اوستا) (= نیرمانا) به معنی نر منش و مرد سرشت؛ 3

(اَعلام) (در شاهنامه) پهلوان ایرانی پسر گرشاسب و پدر سام

 

نُزهت

– (عربی) 1- خوشی، شادي؛ 2- پاکی، بیآلایشی؛ 3-تفرج؛ 4- (در موسیقی ایرانی) سازي قدیمی از خانوادهي سازهاي زهی؛ 5

(در قدیم) خوش آب و هوایی و خرّمی

 

نُزهتالزمان

موجب خوشی و شادمانی اهل زمانه

 

نَژلا

(= نَجلا)، نَجلا

 

نِسا

(عربی، نساء)؛ 1- (در قدیم) زنان؛ 2- (اَعلام) 1) سورهي چهارم از قرآن کریم، داراي صدو هفتاد و شش آیه؛ 2) شهر باستانی، در

نزدیکی شهر کنونی عشق آباد در ترکمنستان

 

نَسار

(= نسا) 1- جایی که آفتاب کمتر به آن بتابد، سایه؛ 2- سایبانی که از چوب و خاشاك ساخته شده باشد؛ 3- (در لهجه ي قمی،

جنوب؛ + ن

ك

(nesār ، جایی که کمتر آفتاب برسد، (در لهجه ي تهرانی (nesār ، طرف سایه، (در لهجه ي اراکی (nesār

سایه

 

نَستر

(در قدیم) (در گیاهی) نسترن، ( نسترن

 

نَسترن

-1 (در گیاهی) گلی شبیه رُز ولی کم پَرتر و کوچکتر از آن به رنگهاي صورتی، سفید یا زرد؛ 2- گیاه این گل که درختچهاي

افراشته یا پراکنده از خانوادهي گل سرخ است؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) رخسار و بناگوش معشوق

 

نسرین

-1 (در گیاهی) گلهاي زرد یا سفید خوشهاي معطر که یکی از گونههاي نرگس است؛ 2- گیاه این گل که علفی، پایا، زینتی و از

خانوادهي نرگس است و برگهاي بلند و مخطط دارد؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) صورتِ معشوق

 

نسریندخت

(نسرین+ دخت = دختر) 1- دختر نسرین وش؛ 2- (به مجاز) زیباروي و با طراوت

 

نَسیبه

(عربی) 1- (در قدیم) داراي اصل و نسب؛ 2- خویشاوند و نزدیک؛ 3- (اَعلام) نام یک زن صحابی شجاع از بنی نجّار که در

هنگام ظهور اسلام به پیامبر اسلام(ص) ایمان آورد و در سلک صحابهي وي در آمد و در جنگها شرکت و مردانه دوشادوش

مسلمانان پیکار میکرد

 

نَسیم

(عربی) 1- باد ملایم و خنک، باد بسیار آرام؛ 2- (در قدیم) بوي خوش؛ 3- (در عرفان) تجلی جمالی الهی و رحمت متواتر و نفس

رحمانی را گویند

 

نَسیما

(عربی  فارسی) (نسیم + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نسیم، و نسیم

 

نَسیمه

(عربی  فارسی) (نسیم + ه (پسوند نسبت))، 1- باد بسیار ملایم؛ 2- (در قدیم) بوي خوش

 

نشاط

(عربی) 1- شادي، خوشی، سرزندگی؛ 2- (در قدیم) میل، عزم، شوق

 

نَشمیل

(کردي) 1- زیباي دلکش و نازك اندام؛ 2- خوشگل

 

نصّار

(عربی) بسیار یاري رسان به دیگران

 

نَصر

(عربی) 1- یاري، مدد؛ 2- پیروزي، ظفر؛ 3- (اَعلام) 1) سورهي صدو دهم از قرآن کریم داراي سه آیه؛ 2) نام دو تن از امیران

279 قمري]، که از سوي خلیفهي عباسی منصوب شد

برادر امیر – سلسلهي سامانی

نصر اول: نخستین امیر سامانی ماوراءالنهر [ 250

331 قمري]، که محمّدابن احمد جیهانی و پس از او ابوالفضل بلعمی را وزیر خود – اسماعیل سامانی؛ نصر دوم: امیر سامانی [ 301

131 قمري] والی بلخ و امیر خراسان در زمان بنی – کرد

بر اثر شورش سران سپاه ناچار به استعفا شد؛ 3) نصر ابن سیار لیثی: [ 46

امیه

 

نَصرالدین

(عربی) 1- موجب پیروزي دین، یاور و مدد کار دین و آئین؛ 2- (اَعلام) نام بسیاري از مشاهیر در تاریخ از جمله ملانصرالدین یا

شیخ نصرالدین یا خواجه نصرالدین از مشاهیر ظرفا که در لطیفهگویی بینظیر و گفتارهاي وي در این باب ضرب المثل است

 

نَصرالله

(عربی) 1- یاري خداوند؛ 2- (اَعلام) نصرالله منشی: [قرن 6 هجري] (= ابوالمعالی نصرالله ابن محمّد ابن عبدالحمید) نویسندهي

ایرانی، منشی و وزیر دربار غزنوي و مترجم کلیله و دمنه از عربی به فارسی، معروف به کلیله و دمنه بهرامشاهی

 

نُصرت

(عربی) 1- یاري، کمک؛ 2- (در قدیم) پیروزي، فتح

 

نصرت الله

(عربی) 1- یاري و کمک خداوند؛ 2- پیروزي و فتح خداوند

 

نَصیب

(عربی) 1- سهم کسی از چیزي، بهره، حصه؛ 2- قسمت هرکس از سرنوشت

 

نَصیبه

(عربی) (مؤنث نَصیب)، نصیب

 

نَصیر

(عربی) 1- یاري دهنده، یاور؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) نصیر اصفهانی: [قرن 12 هجري] پزشک و شاعر ایرانی،

معروف به میرزا نصیر حسینی، سرایندهي منظومهي پیر و جوان

 

نَصیرالدین

672 قمري] دانشمند ایرانی، – (عربی) 1- یاري دهنده و مددکار دین؛ 2- (اَعلام) نصیرالدین طوسی (= خواجه نصیر طوسی): [ 597

وزیر هلاکوخان و بنیانگذار رصدخانهي مراغه

مؤلف اثرهاي علمی متعدد در ریاضیات، نجوم، منطق، فلسفه و اخلاق، از جمله:

اساسُالاقتباس، اخلاق ناصري، بیست باب، تحریر اصول اقلیدس، تحریر مَجِسطی، تذکره نصیریه، شکل القطاع

 

نَظاره

(عربی) (در قدیم) بیننده، تماشاگر

 

نِظامالدین

(عربی) 1- نظم آورنده و نظام دهندهي دین؛ 2- موجب آراستگی دین؛ 3- (اَعلام) 1) نظامالدین اعرج (= حسن ابن محمّد): [قرن

7و 8 هجري) دانشمند ایرانی، مؤلف شرح تذکرهي طوسی، شرح مجسطی و تفسیر قرآن؛ 2) نظامالدین اولیا (= شیخ محمّد دهلوي):

725-633 قمري] عارف مسلمان هندي، معروف به شاه نظام اولیا، مؤلف راحت القلوب، در ذکر سخنان استادش فریدالدین شکر ]

گنج؛ 3) نظامالدین شامی (= عبدالواسع): [قرن 9 هجري] مورخ ایرانی، از مردم تبریز، مؤلف تاریخ زمان امیر تیمور، معروف به

ظفرنامهي شامی و مترجم داستان بلوهر و بوذاسَف، به فارسی؛ 4) نظامالدین محمّد یزدي (= نظام قاري): [قرن 9 هجري]، شاعر

ایرانی، سرایندهي دیوان البسه به فارسی

 

نَظیره

(عربی) (مؤنث نظیر)، 1- همتا، همانند؛ 2- (در ادبیات) شعر یا داستانی که به استقبال از شاعر یا نویسنده دیگري سروده یا نوشته

می شود

 

نُعمان

580 میلادي] داراي کنیه ي ابوقابوس یا – (عربی) 1- (در قدیم) خون، 2- (به مجاز) سرخ؛ 3- (اَعلام) 1) نعمان ابن منذر [ 602

ابوقبیس و مشهور به نعمان سوم، با اینکه مهمترین پادشاه از سلسله ي لخمی نیست امّا به واسطه ي آمدن نامش در مدایح و

هجاهاي شاعران، مشهورترین حاکم در این سلسله است

وي پس از مرگ پدرش بر اثر کوشش هاي عدي بن زید از سوي هرمز

سامانی به پادشاهی حیره رسید

در اواخر عمر عدي بن زید را به جرم توطئه بر ضد خویش به قتل رساند

خسرو پرویز به تحریک

پسر عدي وي را دستگیر و زندانی کرد

وي پس از 15 سال در زندان مرد

همچنین معروف است که خسرو پرویز او را در زیر پاي

فیلان انداخت و کشت؛ 2) نعمان بن امرؤالقیس [قرن 4 و 5 میلادي] معروف به نعمان سائح و نعمان امور و صاحب خورنق از

پادشاهان لخمی؛ گویا در حدود سال 403 میلادي از طرف یزدگرد اول، پادشاه ساسانی، به سلطنت حیره رسیده است

ظاهراَ تربیت

بهرام گور به او سپرده شده بود

وي در اواخر عمر از سلطنت کناره گرفته و به سیاحت مشغول شد

نعمان را بانی دو کاخ معروف

65 قمري] صحابی، امیر، خطیب و شاعر صدر اسلام؛ نخستین – به نام هاي خورنق و سدیر می دانند؛ 3) نعمان بن بشیر انصاري [ 2

مولود انصار بعد از هجرت پیامبر(ص) و در جنگ صفین از همراهان معاویه بود

در سال 53 هجري قمري، قاضی دمشق سپس والی

یمن و پس از آن حاکم کوفه شد که قبل از واقعه کربلا، یزید بن معاویه وي را برکنار و عبدالله بن زیاد را جانشین وي کرد

نعمان

پس از آن تا هنگام مرگ یزید، والی حمص بود

بعد از مرگ یزید وي با ابن زبیر بعیت کرد

مردم حمص بر او شوریدند و او

150 قمري] معروف به امام اعظم، یکی از ائمه ي چهارگانه ي اهل – فراري سپس کشته شد؛ 4) ابوحنیفه نعمان بن ثابت [ 80 یا 82

سنت و مؤسس مذهب حنفی است

برخی او را از طبقه تابعین شمرده اند

نیاي وي ایرانی و از اهل کابل یا طخارستان بوده است

 

ابوحنیفه در کوفه زاده شد

ابتدا شغل بزازي داشت، سپس به تحصیل روي آورد و در فقه مقام شامخی یافت و مدتی به تدریس فقه

پرداخت

به علت گرایش به فرقه زیدیه یا به علل دیگر به زندان افتاد و در زندان درگذشت

اصحاب وي را اهل رأي و قیاس

گویند

 

نِعمت

(عربی) 1- هر چیزي که باعث شادکامی، آسایش زندگی و سعادت انسان می شود؛ 2- (در قدیم) مال، ثروت؛ 3- عطا، بخشش؛

-4 نیکی، خوبی؛ 5- محصول؛ 6- روزي، رزق؛ 7- هدیه، تحفه؛ 8- (در قدیم) (به مجاز) غذا

 

نِعمتالله

834 قمري] صوفی و شاعر متولد – (عربی) 1- احسان و بخشش خداوند؛ 2- (اَعلام) نعمتالله کرمانی (= شاه نعمتالله ولی): [ 731

حلب، بنیانگذار سلسلهي درویشان نعمت الهی، مؤلف رسالههاي متعدد به فارسی و عربی و دیوان شعري که چاپ شده است

او

پس از سفرهاي فراوان، 25 سال پایان عمرش را در ماهان کرمان گذراند

 

نَعنا

(از عربی، نعناع) (در گیاهی) نعناع، گیاهی علفی و کاشتنی که ساقه و برگهاي خوشبوي آن خوراکی و دارویی است و ساقهي

چهارگوش و زیرزمینی و گاهی گلهاي رنگین دارد

 

نَعیم

(عربی) 1- (در قدیم) نعمت؛ 2- پرنعمت (بهشت)؛ 3- نرم، لطیف؛ 4- از نامهاي بهشت؛ 5- (اَعلام) نام چندین تن از افراد مشهور

در تاریخ از جمله صحابه

 

نَعیما

– 2- و 3 ، – (عربی  فارسی) (نعیم + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نعیم، ن نعیم

1

نَعیمه

– 2- و 3 ، – (عربی  فارسی) (نعیم + ه (پسوند نسبت)) منسوب به نَعیم، ( نعیم

1

نَغمه

(عربی) 1- (در موسیقی) آهنگ یا ملودي؛ 2- آواز، تصنیف یا صوت موسیقیایی که از آلات موسیقی بر میخیزد؛ 3- (در موسیقی

– ایرانی) گوشهاي در دستگاه شور و آواز بیات تُرك از ملحقات شور، دستگاههاي سهگاه، چهارگاه، ماهور، راست پنجگاه و نوا؛ 4

(در موسیقی ایرانی) نت یا صدایی که داراي زیر و بمی مشخص باشد

 

نَفیسه

(عربی) (مؤنث نفیس)، 1- گرانبها، قیمتی؛ 2- (در قدیم) ارجمند و گرامی؛ 3- (اَعلام) نفیسه دختر حسن ابن زید از خاندان

گرامی امام حسن مجتبی(ع) که بانویی خداپرست، عارف و زاهد بود

 

نُقره

(از سغدي) (در شیمی) فلزي گرانبها، نرم، و سفید با جلاي فلزي که در ساختن زیور آلات، آینه و

 

 

بکار میرود، سیم

 

نَقشین

(عربی  فارسی) (در قدیم) داراي نقش، نقشدار

 

نَقی

(عربی) 1- (در قدیم) پاکیزه، پاك؛ 2- برگزیده؛ 3- (اَعلام) لقب ابوالحسن علی ابن محمّد امام دهم شیعیان(ع)

 

نَقیب

(عربی) 1- مهتر قوم، سالار، سرپرست گروه؛ 2- در دورهي صفوي تا قاجار آن که بر نقالان، معرکهگیران، مداحان و مانند آنها

ریاست داشته است؛ 3- در دورهي صفوي معاون یا نایب کلانتر؛ 4- (در قدیم) سرپرست و متصدي امور یک گروه خاص

اجتماعی یا حکومتی

 

نَکیسا

(= نگیسا) (اَعلام) [قرن 6 میلادي] نام یکی از رامشگران و نوازندگان عهد خسرو پرویز و مربوط به وي که اختراع خسروانی را به

او نسبت میدهند

 

نِگار

-1 (به معنی نگاشتن و نگاریدن)؛ نقش، تصویر؛ 2- (به مجاز) معشوق زیباروي؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) دختر یا زن زیباروي؛ بت

و صنم؛ 4- زیور و زینت؛ 5- نقش نگین؛ 6- (در قدیم) رنگین و منقش؛ 7- (اَعلام) نام شهري در شهرستان بردسیر، در استان

کرمان

 

نِگاره

نقش، شکل، تصویر

نگارین

-1 زیبا؛ 2- آرایش شده، مزین، آراسته؛ 3- حنا بسته؛ 4- (به مجاز) دلنشین، دل آویز؛ 5- (به مجاز) معشوق زیباروي

 

نِگاه

-1 عمل نگریستن، دید، نظر؛ 2- چشم؛ 3- (به صورت شبه جمله) (در گفتگو) نگاه کنید، نگاه کن

 

نِگین

-1 سنگ یا فلزي زینتی و معمولًا قیمتی که بر روي انگشتر، گوشواره، گردنبند و جز آنها کار میگذارند؛ 2- (در قدیم) سنگ

قیمتی که معمولًا براي تزئین بر روي چیزي کار میگذاشتهاند؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) انگشتر نگیندار پادشاهان و فرمانروایان که

به جاي مهر به کار میرفته است؛ 4- (در قدیم) (به مجاز) انگشتر

 

نِلی

صورت دیگر نیلی،ص نیلی

 

نمونه

– -1 مقدار یا تعداد کم از چیزي یا از مجموعهاي که نشاندهندهي ویژگیهاي آن چیز یا آن مجموعه است؛ 2- نمودار؛ 3- مثال؛ 4

سرمشق، الگو؛ 5- داراي ویژگیهاي شایسته که میتواند براي دیگران سرمشق باشد

 

نَوا

-1 صداي موسیقیایی، نغمه؛ 2- (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاههاي هفتگانهي موسیقی سنتی ایران؛ 3- آوازِ پرندگان خوش

صدا، مانند بلبل؛ 4- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) آواز، از الحان قدیمی، 5- پرده، مقام؛ 6- سامان و ترتیب و نظم؛ 7- (در قدیم)

(به مجاز) نفع و سود، فراخی نعمت، فراخی

 

نَوّاب

(عربی) 1- (در قدیم) در دورهي صفوي و قاجار عنوانی که به شاهزادگان و گاه به شاهان داده میشد؛ 2- (اَعلام) نواب صفوي (=

سید مجتبی): [ 1334 شمسی] روحانی و فعال سیاسی مسلمان ایرانی، رهبر جمعیت فدائیان اسلام

در سال 1334 همراه با چند تن از

یارانش دستگیر و اعدام شد

 

نَوال

(عربی) 1- آنچه بخشیده میشود، عطیه؛ 2- (در قدیم) بخشش و عطا

 

نوبخت

-1 (= جوان بخت) 2- (اَعلام) 1) از نامهاي دوران ساسانی؛ 2) نوبخت اهوازي نام ستاره شناس و مهندس نامور ایرانی در دربار

منصور خلیفهي عباسی، که در طراحی و نظارت بر ساختمان شهر بغداد شرکت داشت

او دو کتاب ریاضی را از زمان پهلوي به

عربی برگردانید

 

نوبَر

-1 ویژگی میوهاي که در آغاز فصل خود به بازار میآید؛ 2- (به مجاز) تازه و جدید؛ 3- (در قدیم) تَر و تازه، شاداب؛ 4- (در

قدیم) تحفه، نو برانه

 

نوبهار

-1 آغاز فصل بهار؛ 2- (در قدیم) سبزهي نو رسته، گل و شکوفهي تازه روییده؛ 3- نو بهار (از سنسکریت) (در قدیم) به معنی

زیبارویان و معشوقگان قرار « مشبه به » ، معشوق یا زن زیبا؛ 4- (اَعلام) نام معبد بودایی در بلخ که به علت وجود بتهاي زیبا در آن

گرفته است

 

نوح

(عربی) 1- (در عبري) به معنی راحت است؛ 2- (اَعلام) 1) سورهي هفتاد و یکم از قرآن کریم داراي بیست و نه آیه؛ 2) از پیامبران

مذکور در عهد عتیق و قرآن، که بنا بر روایات چون مردم آموزشهاي او را نپذیرفتند، خداوند به او فرمان داد براي خود کشتی

بسازد و پیروانش را همراه با یک جفت از هر جانوري در آن جاي دهد

آنگاه توفانی فرستاد که همهي روي زمین را آب فرا

گرفت، نوح و همراهانش پس از فروکش کردن توفان به روي زمین فرود آمدند؛ 3) نوح: نام دو تن از امیران سامانی

نوح اول:

387 قمري]، که در 13 سالگی بر تخت نشست و تمام دوران او به – 343 قمري]؛ نوح دوم: امیر سامانی [ 366 – امیر سامانی [ 331

جنگ با یاغیان گذشت

 

نوذر

(اَعلام) (در شاهنامه) نام پسر منوچهر یکی از پادشاهان کیانی که پس از او به سلطنت رسید و به دست افراسیاب گرفتار شد و با

بیشتر سران لشکر کشته شد

 

نورا

(نور+ ا (پسوند نسبت)) 1- نورانی، درخشان؛ 2- (به مجاز) زیبا

 

نورالدین

607 قمري] که قاتلان پدر را – (عربی)، 1- نورِ دین؛ 2- (اَعلام) 1) نورالدین (= محمّدابن حسن) رییس اسماعیلیان الموت [ 561

کشت و کار او را دنبال کرد

به دست مخالفانش مسموم شد؛ 2) نورالدین ارسلانشاه: نام دو تن از اتابکان موصل

نورالدین

607 قمري] و از امراي آل زنگی، پدر عزّالدین مسعود دوم

نورالدین ارسلانشاه دوم : اتابک – ارسلانشاه اول: اتابک موصل [ 590

617 قمري] و از امراي آل زنگی، پسر و جانشین عزّالدین مسعود دوم؛ 3) نورالدین اسماعیل (= ملک صالح): اتابک – موصل [ 616

577 قمري]، پسر نورالدین محمود زنگی، که صلاح الدین ایوبی او را از دمشق راند؛ 4) نورالدین – شام و از امراي آل زنگی [ 569

569 قمري] از امراي آل زنگی، پسر عمادالدین زنگی، بنیانگذار سلسلهي اتابکان شام، که مدتی حاکم حلب، – محمود زنگی: [ 511

حمص، حماة ، دمشق و بعلبک بود

 

نورالعین

(عربی) 1- نور چشم (چشمها)؛ 2- (به مجاز) عزیز و گرامی

 

نورالله

(عربی) نور الهی، نور خدا

 

نورالهدي

(عربی) نورِ رستگاري، راستی و پیروزي

 

نوران

(عربی  فارسی) (نور + ان (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور؛ 2- روشن، درخشان؛ 3- (به مجاز) زیباروي

 

نورانگیز

(عربی  فارسی) (نور + انگیز = جزء پسین به معنی انگیزنده) 1- نورانگیزنده؛ 2- (به مجاز) زیبا و تابان

 

نورُسته

-1 تازه روییده؛ 2- (به مجاز) جوان، تازه بالغ شده

 

نورصبا

(عربی) [نور + صبا = نسیم ملایم و خنک که از شمال میوزد؛ (به مجاز) پیام رسان میان عاشق و معشوق] 1- روي هم (به مجاز)

نوري که از صبا متصاعد میشود، جلوهي صبا؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

نوروز

-1 بزرگترین جشن ملی اقوام ایرانی که از نخستین لحظات سال نو آغاز میشود؛ 2- نام گلی (گل نوروز)؛ 3- (در قدیم) (به مجاز)

بهار؛ 4- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از الحان قدیم ایرانی

 

نوري

(عربی  فارسی) (نور + ي (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور، مربوط به نور؛ 2- روشن و درخشان؛ 3- (در گیاهی) نوعی

زردآلوي درشت و کشیده به رنگ زرد؛ 4-(در قدیم) نوعی طوطی

 

نوریه

پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور؛ 2- روشن و درخشان؛ 3- (به مجاز) زیبارو

) /iyye-/ (عربی) (نور + ایه

نوژان

-1 فریاد، صدا و بانگ بلند؛ 2- رود (رودخانهي) با بانک و سهم؛ 3- غرّان (رود و سیل)؛ 4- نام رودخانهاي

 

نوژَن

(در قدیم) نوعی کاج، صنوبر

 

نوژین

(نوژ = نوز = نوعی کاج + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نوژ، مربوط به نوژ؛ 2- (به مجاز) زیبا، سرسبز و با طراوت

 

نوشآذر

(= آذرنوش) نام آتشکدهي دوم از هفت آتشکده پارسیان، (آذرمهر بُرزین یا آذربُرز بُرزین)

 

نوشآفرین

(نوش+ آفرین = آفریننده)، 1- آفریننده خوشی و لذت، آفرینندهي شیرینی؛ 2- (به مجاز) نیکبخت و سعادتمند؛ 3- (اَعلام) نام

 

« نوشآفرین و گوهرتاج » قهرمان زن کتاب

نوشا

(نوش+ ا (پسوند با معنی فاعلی))، 1- نیوشا، شنوا، شنونده؛ 2- (به مجاز) یادگیرنده و آموزنده؛ 3- شیرین، زندگی

 

نوشاد

-1 (به مجاز) جوان نورستهي شاداب؛ (اَعلام) نام شهر یا موضعی که خوبرویان در آن بسیار بودهاند

 

نوشه

(= نوشه) 1- (در وصف شاعرانه) جاوید، بی مرگ؛ 2-شاد، خوشحال، خرّم؛ گوارا

+ ن

ك

انوشه

 

نوشین

– -1 (در قدیم) شیرین، خوشایند، دلپذیر (خواب)؛ 2-شایستهي بوسیدن، شیرین (لب)؛ 3- دلنشین، مطبوع، ملایم (باد، نسیم)؛ 4

گوارا، خوش گوار؛ 5- شفابخش؛ 6- (اَعلام) شهري در شهرستان ارومیه در استان آذربایجان غربی

 

نوگل

-1 گلی که تازه شکفته شده است؛ 2- (به مجاز) نوجوان، به ویژه دختر نوجوان

 

نونا

-1 (در سمنانی) نان؛ 2- (در کلدانی) برج حوت [برابر با اسفند]؛ 3- (اَعلام) نام مادر ابراهیم پیامبر(ع)

 

نوید

-1 خبر خوش، مژده؛ وعدهي نیک و خوش، سخن امیدوار کننده؛ 2- (در قدیم) وعدهي دعوت به مهمانی، مقابلِ خرام

 

نویدرضا

(فارسی  عربی) از نامهاي مرکب، م نوید و رضا

 

نویده

(نوید + ه (پسوند نسبت))، منسوب به نوید، ( نوید

 

نوین

داراي حالت یا کیفیت نو، جدید

 

نهاد

-1 سرشت، طبیعت؛ 2- ضمیر، دل؛ 3- بنیاد، اساس؛ 4-(در قدیم) روش، طریقه؛ 5- آئین، آداب، قاعده؛ 6- مقام، جایگاه

 

نهال

-1 (در کشاورزي) درخت یا درختچهي نورس که تازه نشانده شده است؛ 2- (به مجاز) کودك نورُسته

 

نهاله

(در قدیم) نهال، ( نهال

 

نهایت

(عربی) 1- پایان، انتها؛ 2- آخرین، بالاترین، بیشترین؛ 3- بالاترین حد چیزي

 

نهضت

(عربی) 1- (در سیاست) جنبش؛ 2- (در قدیم) حرکت، عزیمت

 

نیاز

– -1 حالتی که در آن براي انجام دادن کاري یا برآوردن منظوري، چیزي یا کسی مورد تقاضا، مناسب یا سودمند است، احتیاج؛ 2

– ضروري، لازم؛ 3- (در قدیم) اظهار محبت، چنان که از سوي عاشق در مقابلِ ناز؛ 4- (در قدیم) (به مجاز) محبوب، معشوق؛ 5

(در عرفان) اظهار ناچیزي در برابر معشوق، قبول این که بنده به حق نیاز دارد

 

نیایش

-1 دعا همراه با تضرع و زاري به درگاه خداوند؛ 2-پرستش و احترام به کسی

 

نیتا

[نی = نه (به صورت شبه جمله) (در قدیم) نیست، نبود + تا = لنگه، مثل، مانند]، بیمانند، بی نظیر، بیتا، یگانه

 

نَیّر

(عربی) 1- روشن، منور؛ 2- (در قدیم) ستاره، کوکب

 

نَیراعظم

(عربی) 1- (به مجاز) خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبا و تابناك

 

نیروانا

که مرحلهي محو شدن جنبهي حیوانی وجود و رسیدن به کمال است

« بودا » (سنسکریت) آخرین مرحله سلوك در نزد

نیرومند

داراي نیرو، قوي

 

نَیّره

(عربی) روشن، منیر، بسیار درخشان

 

نیکا

-1 خوب، خوش، زیبا، ظریف؛ 2- (از اصوات) بسی نیک، چه خوب، خوشا؛ 3- (به صورت شبه جمله) (در قدیم) چه خوب است؛

-4 (اَعلام) نام رودي است در شمال ایران که از شاهکوه در جنوب گرگان سرچشمه گرفته است

 

نیکان

(نیک + ان (پسوند نسبت، علامت جمع))، منسوب به نیک، ن نیک؛ 2- نیکها (اشخاص نیک)

 

نیکتا

(نیک + تا = نظیر، مانند، لنگه)، نظیر نیک، مانند نیک، بسان نیک، ( نیک

 

نیکدخت

(نیک + دخت = دختر)، دختر نیک، دختر خوب، نیکو، صالح و شایسته

 

نیکروز

(در قدیم) (به مجاز) خوشبخت، سعادتمند

 

نیکزاد

پاك نژاد، پاك سرشت، پاك گوهر

 

نیکناز

-1 داراي عشوهگري و زیبایی خوب؛ 2- ویژگی دختري که زیبا و خوب است؛ 3- افتخار کننده به نیکی

 

نیکنام

داراي آبرو و اعتبار اجتماعی، خوشنام

 

نیکو

-1 خوب؛ 2- (در قدیم) دلپسند، مطبوع، ارزنده، گرانبها، گران، درست، صحیح، پسندیده، شایسته، زیبا، شخص زیباروي

 

نیکی

-1 خوب بودن، خوبی، نیکوکاري، احسان؛ 2- (در قدیم) آسایش، رفاه، ثواب اُخروي

 

نیلا

(سنسکریت  فارسی) (نیل + ا (پسوند نسبت)) منسوب به نیل، ت نیل

 

نیلگون

(سنسکریت  فارسی) (نیل + گون (پسوند شباهت))، نیلی نیلی

 

نیلو

پسوند شباهت))، شبیه به نیل، مثل نیل، / نیل

) /-u/ (سنسکریت  فارسی) (نیل + او

نیلوفر

-1 (در گیاهی) گلهاي سفید، کبود و زرد رنگ گیاهی به همین نام که مصرف داروئی نیز دارد

(در ادب قدیم فارسی اغلب

رنگ کبود آن مطرح بوده است)؛ 2- گیاهی آبی که در آبگیرهاي مناطق معتدل میروید، گلهاي زرد دارد و برگهایش بر

سطح آب شناور می شود، گلهاي آن مصرف داروئی دارد

 

نیلیا

(سنسکریت  فارسی) (نیلی + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نیلی، ( نیلی

 

نیما

-1 نام کوهی است حوالی نور؛ 2- (اَعلام) 1) نام یکی از اسپهبدان تبرستان؛ 2) تخلص شعري علی اسفندیاري (نیما یوشیج)

1338-1274 شمسی] شاعر ایرانی و بنیانگذار شعر نو فارسی

دیوان شعر، مقاله ها و یادداشتها و نامه هایش چاپ شده است

]

نینا

(کردي) اینها

 

نیوشا

-1 (در قدیم) شنوا، شنونده؛ 2- (به مجاز) یادگیرنده، آموزنده

avatar