معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ل
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه – ل
15 خرداد, 1397
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ن
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه – ن
15 خرداد, 1397
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - م

معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - م

معنی نام ها و اسامی دختران و پسران ایرانی  – م

اگر دوست دارید گردنبند یا دستبند شیک با اسم فرزندتان داشته باشید سری به فروشگاه بیبی سنتر بزنید.

م

مؤمن

(عربی) 1- (در ادیان) آن که به خدا و پیغمبر ایمان دارد و اصول دینی را رعایت میکند، دیندار، متدین؛ 2- (به مجاز) مسلمان؛

-3 (اَعلام) سورهي چهلم از قرآن کریم داراي هشتاد و پنج آیه؛ 4- از نامها و صفات خداوند

 

مؤمنه

– (عربی) (مؤنث مؤمن)، ( مؤمن

1- و 2

مؤید

(عربی) 1- تأیید کننده؛ 2- (اَعلام) مؤید بلخی: (= ابوالمؤید بلخی) [قرن 4 هجري] شاعر و نویسندهي ایرانی دورهي سامانی، مؤلف

شاهنامهي منثور معروف به شاهنامهي مؤیدي، داستان منظوم یوسف و زلیخا و کتاب عَجایبُ البُلدان

 

مائده

(عربی) (مؤنث مائد) 1- (درقدیم) خوردنی، طعام؛ 2- سفرهاي که بر آن غذا میگذارند؛ 3- (اَعلام) سورهي پنجم از قرآن کریم،

داراي صد و بیست آیه

 

ماتینا

نام ساتراپ نشینِ [ولایت تحت امر حاکم یا والی در ایران دوران هخامنشی] شمال شرقی ارمنستان که به دست کیاکسار یا

(هوخشتره) فتح شده است و در زمان داریوش اول از ارمنستان مجزا شده است

 

ماجد

(عربی) داراي مجد و بزرگی، بزرگوار

 

ماجده

(عربی) (مؤنث ماجد)، زنِ بزرگوار

 

مادیار

(ماد = مادر + یار = کمک کننده، یاور، مددکار) یاور و کمک کننده مادر، مددکار براي مادر

 

مارال

-1 (ترکی) مرال، گوزن، آهو؛ 2- (به مجاز) زیبا و خوش اندام

 

مارتیا

(پهلوي) 1- آدمی، انسان؛ 2- (اَعلام) نام پیشواي شورش عیلام در کتیبهي بیستون، منسوب به داریوش اوّل

 

ماردین

-1 نام یکی از شهرهاي کردستان ترکیه است که در دامنهي جنوبی قراجه داغ واقع است؛ 2- (اَعلام) جزیره مشرف بر دُنیسرودارا

 

ماري

گونهي دیگري از مریم  مادر حضرت عیسی مسیح(ع)  که در زبانهاي اروپایی رایج است

[ماري نوعی گشتار آوا شناختی از

مریم در زبان فرانسوي است]

 

ماریا

(اَعلام) نام دختر ارتهباذ [پادشاه ماد] به قول پلوتارك که با غیر ایرانیان (اومن یونانی) ازدواج کرد

نام این دختر به قول آریان

میباشد

[ماریا نوعی گشتار آوا شناختی از مریم در زبان هاي اسپانیایی و آسیایی است]

« آرتونیس »

مارینا

دارندهي هر چیز ارزشمند

 

ماریه

-1 زنِ سفید و براق، بسیار درخشنده؛ 2- (اَعلام) نام همسر قبطی پیامبر اسلام(ص) و مادر ابراهیم ابن محمّد پسر پیامبر اسلام(ص)

 

مازیار

(= ماه ایزدیار، مازدیار) 1- صاحبِ کوه ماز؛ 2- (اَعلام) پسر ونداد هرمز از فرزندان سوخراي بزرگ، وي از سال 208 هجري قمري

از جانب مأمون حاکم طبرستان، رویان و دماوند شد و در اندك مدتی سراسر طبرستان را به تصرف درآورد وي از سال 224

هجري قمري به دستیاري افشین از فرمان خلیفه سرپیچید و با بابک خرمدین پیمان بست

ولی کوهیار برادر وي به امید اینکه خود بر

طبرستان حکومت کند وسایل دستگیري مازیار را به دست عمال خلیفه فراهم ساخت

مازیار به سال 255 هجري قمري در بغداد به

قتل رسید

 

ماشاءالله

(عربی) 1- (شبه جمله) آنچه خداوند بخواهد، (برگرفته از قرآن کریم) 2- (به مجاز) هنگام تعجب و تحسین براي دفع چشم بد

گفته میشود، چشمِ بد دور؛ 3- (اَعلام) ماشاءالله: [حدود 200 هجري] دانشمند یهودي ایرانی، مؤلف کتابهایی در احکام نجوم، که

به لاتینی ترجمه شده است و قدیمیترین کتاب موجود دربارهي قیمت کالاها به زبان عربی است

 

ماکان

(عربی) 1- (در قدیم) آنچه بوده است؛ 2- (اَعلام) نام پسر کاکی از سران دیالمه [قرن 3و 4 هجري] که در آغاز نزد ابوالحسین

حکومت میکرد

« تمیشه » ناصر در گرگان بسر میبرد و از سران با نفوذ او بود و مدتی از جانب وي بر

مالِک

(عربی) 1- آن که صاحب مِلک یا املاکی است؛ 2- آن که دارنده و صاحب اختیار چیزي یا کسی باشد؛ 3- از نامها و صفات

خداوند؛ 4- (در ادیان) ملک الموت گیرندهي جان؛ 5- (اَعلام) 1) مالکِ اشتر: [قرن اول هجري] صحابی پیامبر اسلام(ص) و

سردار حضرت علی(ع) در جنگهاي جمل و صفین

در هنگام عزیمت به مصر به عنوان والی آن سرزمین، به دست مخالفان مسموم

179 قمري] فقیه مسلمان از مردم مدینه، بنیانگذار مذهب مالکی، مذهبهاي اهل سنت، مؤلف کتاب – شد؛ 2) مالک ابن انس: [ 93

اَلمُوَطا، که اساس مذهب مالکی است

3) مالک ابن عوف: [قرن اول هجري] از صحابهي پیامبر اسلام (ص)، که در جنگهاي شام

کشته شد؛ 4) مالک دینار: (= مالک ابن دینار) [قرن 2 هجري] از زاهدان معروف مسلمان در بصره که در پارسایی ضرب المثل

شده است

 

مامَک

پسوند تحبیب))، 1- (در قدیم) مادر؛ 2- خطاب محبت آمیز به فرزند دختر؛ 3- زن پیر؛ 4- مادرك ) /- ak / (مام= مادر+ ك

(مهربان)

 

مانا

(صفت از ماندن) 1- ماندنی، پایدار؛ 2- (در پهلوي) مانند و مانند بودن

 

ماندانا

به معنی عنبر سیاه؛ 3- (اَعلام) [قرن 6 پیش از میلاد] دختر mand ( -2 (در پارسی باستان ؛ mav avn ( -1 (در یونانی

آستیاگس (= ایشتوویگو) آخرین پادشاه ماد، زن کمبوجیهي اول و مادر کوروشِ کبیر

 

ماندگار

کسی که در جایی اقامت (دایمی و طولانی) کند، پایدار، با دوام، ماندنی

[در فرهنگ معین آمده: گاه این کلمه را براي فرزندي

دهند که برادران و خواهران قبل از او در کودکی فوت کردهاند (براي تفأل به ادامه زندگی او)]

 

مانِلی

(مازندرانی)، 1- بمان برایم (؟)؛ 2- (اَعلام) (نام شخصیتی در شعر علی اسفندیاري (نیما یوشیج))

 

مانی

بود و در ایام « فاتک » 276 میلادي] بنیانگذار آئین مانوي، وي پسر – است؛ 2- (اَعلام) [ 215 « اندیشمند » -1 مانی (در لغت) به معنی

جوانی به آموختن علوم و حکمت و غور و مطالعه در ادیان زرتشتی و عیسوي و سایر دینهاي زمان خویش پرداخت و در 24

سالگی ادعاي پیامبري کرد و آئین خود را آشکار ساخت

آموزههاي خود را در کتابی به نام شاپورگان نوشت و به نزد شاپور اول

ساسانی برد و مورد پذیرش او قرار گرفت

ولی بعداً شاپور او را تبعید کرد و مانی به هند، تبت و چین رفت

در زمان هرمز به ایران

بازگشت [ 272 میلادي] و مورد پذیرش شاه قرار گرفت و به انتشار آیین خود پرداخت

ولی بهرام اول جانشین هرمز او را دستگیر و

محاکمه کرد و کشت

از کتابهاي دیگر مانی ارژنگ بوده است

 

مانیا

شیدایی، (mania ، -1 (در پارسی باستان) خانه، سراي؛ 2- (در پهلوي) برابر با واژهي مان به معنی خانه و مسکن؛ 3- (در یونانی

عشقِ شدید، شوقِ مفرط، شیفتگی؛ 4- (اَعلام) 1) نام زن زِنیس حاکم ولایت اِاُلی جزو ایالات تحت فرماندهی فرناباذ [سردار

بزرگ ایران در زمان اردشیر دوم هخامنشی] ؛ 2) مانیا اسکو دوسکا معروف به ماري کوري، فیزیک دان شهیر فرانسوي

 

ماه

-1 (در نجوم) جِرم آسمانی نسبتاً بزرگی که شبها به صورت لکهي روشن بزرگی از زمین دیده میشود و هر 29 تا 30 شبانه روز

یک بار دور زمین میگردد؛ 2- قمر؛ 3- (در گفتگو) (به مجاز) بسیار خوب و دوست داشتنی؛ 4- (در گفتگو) (به مجاز) زیبا و

قشنگ؛ 5- (در گفتگو) (به مجاز) به صورت دلنشین و زیبا؛ 6- (در قدیم) (به مجاز) دختر و زن زیباروي؛ 7- (در قدیم) (به مجاز)

چهرهي زیبا

 

ماه پسند

-1 ویژگی کسی که پسندیده و مورد قبول (« قبول شوند » یا « پسندیده » (ماه + پسند = جزء پسین بعضی از کلمه هاي مرکّب، به معنی

ماه می باشد؛ 2- (به مجاز) زیباروي چون ماه

 

ماه طَلعت

(فارسی  عربی)، 1- ماه سیما، ماه چهره؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

ماه گل

-1 گلِ ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو

+ ن

ك

مَهگل

 

ماه منیر

(فارسی  عربی) 1- ماه درخشان و تابان؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

ماهآفرین

-1 آفریدهي ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو(ي)؛ 3- (اَعلام) نام یکی از زنان فتحعلی شاه قاجار و مادر زبیده

 

ماهان

(اَعلام) 1) نام پسر کیخسرو، پسر اردشیر، پسر قباد؛ 2) نام یکی از شهرهاي استان کرمان؛ 3) نام دشت بزرگی در مغربِ تبریز

 

ماهانا

(ماهان+ ا (پسوند نسبت)) منسوب به ماهان، ( ماهان

 

ماهپري

-1 پريِ مانند ماه؛ 2- (به مجاز) بسیار زیبا

 

ماهپیکر

-1 صفت آن که پیکرش مانند ماه زیبا و دل انگیز باشد؛ 2-(به مجاز) معشوقِ زیبا

 

ماهتاب

پرتو ماه، شعاع ماه، نور ماه، مهتاب

 

ماهتابان

-1 آن که چهرهاش مثل ماه تابان است؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

ماهجهان

(به مجاز) زیباي جهان

 

ماهِد

-1 گسترنده، گستراننده؛ 2- نامی از نامهاي باري تعالی

 

ماهدخت

(ماه + دخت = دختر) 1- دختر ماه، دختري که مانند ماه است؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

ماهِده

(مؤنث ماهِد)، ( ماهِد

 

ماهر

(عربی) آن که در انجام کار و فن هنري استاد باشد و آن را بخوبی انجام دهد، حاذق، چیره دست

 

ماهرخ

(= ماه چهر)، ( ماه چهر

 

ماهرخسار

(= ماه چهر)، ( ماه چهر

 

ماهرو

(= ماه چهر)، ( ماه چهر

 

ماهره

(عربی) (مؤنث ماهر)، ع ماهر

 

ماهسیما

(= ماه چهر)، ( ماه چهر

 

ماهصنم

(فارسی  عربی) از نام هاي مرکب، ، ماه و صنم

 

ماهک

پسوند تصغیر و تحبیب)) 1- خوبروي کوچک، معشوقک زیباروي و یا خوبروي دوست داشتنی و زیباروي ) /ak-/ (ماه+ ك

محبوب

 

ماهکان

(ماهک+ ان (پسوند نسب)) منسوب به ماهک، ( ماهک

 

ماهمنظر

آنچه که داراي منظري چون ماه باشد، ماه چهر

+ آ ماه چهر

 

ماهناز

(ماه + ناز = قشنگ، زیبا) ماهروي زیبا

 

ماهنِسا

-1 ماهِ زنان؛ 2- (به مجاز) زیبا رو در میان زنان، زیبارو

 

ماهنگار

(ماه + نگار = معشوق) (به مجاز) معشوقهي زیبارو

 

ماهنوش

-1 ماه جاویدان و همیشگی؛ 2- (به مجاز) زیباروي همیشه زیبا

 

ماهور

(ماه + وَر (پسوند دارندگی))، 1- داراي ویژگی و صفت ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

ماهوَر

(ماه + وَر (پسوند دارندگی))، 1- داراي ویژگی و صفت ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

ماهوش

(= مهوش) ماه مانند، مانند ماه؛ (به مجاز) رعنا و زیبا و معشوقه، زیبا و درخشان

+ ن

ك

مَهوش

 

ماهیار

(اَعلام) (در شاهنامه) 1) یکی از دو وزیر دارا و از قاتلان او، که خود او هم به فرمان اسکندر کشته شد؛ 2) پدر آرزو و پدر زن

1379 شمسی] زبان شناس ایرانی، پژوهشگر فرهنگ ایران باستان و استاد – بهرام گور، که گوهر فروش بود؛ 3) ماهیار نوابی: [ 1291

دانشگاه، از مردم شیراز و استاد دانشگاه

مترجم درخت آسوریک و یادگار زریران، مؤلف کتاب شناسی ایران ( 10 جلد)، ناشر

گنجینهي دستنویسهاي پهلوي و پژوهشهاي ایرانی

 

ماهین

(ماه + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

مایا

-1 (اوستایی) منش نیک، بخشنده؛ 2- (اَعلام) 1) (در روم باستان) اِلههي فراوانی سبزه و بهار در نزد رومیان؛ 2) قوم سرخپوست

بومی آمریکاي مرکزي، که زبان ویژهي خود را دارند و پیش از ورود سفید پوستان، تمدن درخشانی داشتند

 

مایسا

نام گیاهی کوچک و یک ساله که بسیار ظریف است

 

مبارك

(عربی) داراي آثار یا تأثیرات خوب، داراي برکت و خیر و خوشی، خوش یمن، خجسته، فرخنده

 

مبارکه

(عربی) (مؤنث مبارك)، ( مبارك

 

مُبشر

(عربی) آن که خبر خوش و مژده میدهد، نوید دهنده

 

مبین

(عربی) 1- روشنگر، آشکار کننده؛ 2- (درقدیم) آشکار، هویدا، روشن؛ 3- (در قدیم) نورانی، روشن

 

مبینا

(عربی) (مؤنث مبین)، ( مبین

 

مبینه

(عربی  فارسی) (مبین + ه (پسوند نسبت))، منسوب به مبین، ( مبین

 

متانت

(عربی) 1- حالت استواري و سنگینی در رفتار همراه با پرهیز از نشان دادنِ هیجانهاي درونی، وقار؛ 2- (در قدیم) استواري،

محکمی

 

متین

(عربی) 1- داراي پختگی، خردمندي و وقار، داراي متانت؛ 2- استوار، محکم؛ 3- از نامها و صفات خداوند

 

متینا

(عربی) (مؤنث متین)، ( متین

 

متینه

(عربی) (مؤنث متین)، ( متین

 

مجاهد

– (عربی) 1- ویژگی آن که به خاطر وصول به هدفهاي غیر شخصی مانند اشاعهي دین و آزادي به جنگ و مبارزه میپردازد؛ 2

(در قدیم) کوشش و جد و جهد کننده

 

مجتبی

(عربی) 1- (در قدیم) برگزیده شده، انتخاب شده؛ 2-(اَعلام) لقب حسن ابن علی امام دوم شیعیان (امام حسن مجتبی)(ع)، حسن

 

(1 -3

مَجدالدین

(عربی) 1- سبب عزت و بزرگی دین؛ 2- مایهي شوکت و بزرگی دین

 

مُجیب

(عربی) 1- (در قدیم) جواب دهنده؛ 2- پاسخگو، اجابت کننده، روا کننده حاجت؛ 3- از نامها و صفات خداوند

 

مَجید

(عربی) 1- داراي قدر و مرتبهي عالی، گرامی؛ 2- از نامها و صفات خداوند

 

مَجیدرضا

(عربی) از نام هاي مرکب، ، مجید و رضا

 

مُجیر

(عربی) 1- (در قدیم) پناه دهنده، فریادرس؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) مجیر بیلقانی: [قرن 6 هجري] شاعر ایرانی، از

مردم آذربایجان، که دیوان شعرش در دست است و به خاطر شعري که در هجو مردم اصفهان گفت و آنان را بر ضدّ خود

برانگیخت، شهرت دارد

 

مُحب

(عربی) 1- (در قدیم) محبت ورزنده به کسی یا به چیزي، دوست دارنده، دوستدار؛ 2- (در تصوف) دوستدار خداوند، سالک

 

محب الله

(عربی) دوستدار و دوست دارندهي خدا

 

محبت

(عربی) 1- دوست داشتنِ کسی یا چیزي، مهربان بودن نسبت به کسی یا چیزي، مِهر، دوستی؛ 2- (در تصوف) شور و شوق بسیار

داشتنِ سالک براي رسیدن به خداوند

 

محبوب

(عربی) 1- آنکه یا آنچه که مورد علاقه و توجه دیگران است، دوست داشتنی، مورد محبت؛ 2- (در تصوف) خداوند، چنانچه به

طور مطلق حق را محبوب گویند

 

محبوبه

(عربی) 1- نام گیاهی (محبوبهي شب)؛ 2- محبوب (زن)؛ 3- معشوق، معشوقه، محبوب، + ن

ك

محبوب

 

محترم

(عربی) 1- قابل احترام، عزیز و گرامی؛ 2- (در قدیم) داراي حرمت و مقدس

 

محتشم

(عربی) 1- داراي حشمت و شکوه، با حشمت؛ 2- (در قدیم) داراي خَدَم و حَشَم زیاد؛ 3- (به مجاز) بزرگ و توانگر و ثروتمند؛

-4 (اَعلام) محتشم: (= محتشم کاشانی) [قرن 10 هجري] شاعر مرثیه سراي ایرانی، که به ویژه 12 بند او در مرثیهي شهیدان کربلا

معروف است

دیوانش به نام جامعالطایف چاپ شده است

 

محجوب

(عربی) 1- با حجب و حیا و مؤدب؛ 2- (در قدیم) در حجاب شده، پوشیده، پنهان؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) بازداشته شده، منع

شده؛ 4- (در عرفان) کسی که میان او و حق حجابی هست و هنوز شایستگی درك حقیقت و دیدار حق را نیافته است

 

محجوبه

(عربی) 1- (مؤنث محجوب)، ( محجوب، 2- داراي حجاب (زن)

 

مُحَدِثه

(عربی) (مؤنث مُحَدِث)، 1- مُحَدِث (زن)، مُحَدِث؛ 2- (اَعلام) یکی از القاب حضرت زهرا(س)

 

محراب

(عربی) 1- جایی از مسجد (معمولًا با معماري خاص) در سمت قبله که امام جماعت هنگام نماز خواندن در آنجا میایستد؛ بخشی

از یک عبادتگاه که هنگام عبادت در آنجا میایستند یا رو به آن قرار میگیرند؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) عبادتگاه، قبله؛ 3- (در

عرفان) هر مطلوب و مقصودي که دل متوجه بدان باشد آن را محراب گویند

 

محسن

(عربی) 1- (در قدیم) نیکوکار، احسان کننده؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) 1) نام فرزند علی ابن ابیطالب(ع)؛ 2) نام

فرزند امام هفتم شیعیان امام موسیالکاظم(ع)

 

محسنه

(عربی) (مؤنث محسن)، 1- (در قدیم) آراسته و زیبا؛ 2-زن احسان کننده، زن نیکوکار

 

محمّد

(عربی) 1- ستوده، بسیار تحسین شده؛ 2- آنکه خصال پسندیدهاش بسیار است؛ 3- (اَعلام) 1) حضرت محمّد (=حضرت رسول):

571 میلادي- 11 هجري] پیامبر اسلام(ص)

ملقب به مصطفی، از قبیلهي قریش و طایفهي بنی هاشم در مکهي عربستان

پس از ]

وفات پدرش عبدالله، زاده شد

مادرش را در 5 سالگی از دست داد

در 25 سالگی ازدواج کرد

براي تجارت به برخی سرزمینهاي

همجوار سفر کرد

در 40 سالگی مردم را به دین اسلام فراخواند

پس از 13 سال به یثرب (مدینه) مهاجرت کرد

با کمک مردم این

شهر اسلام را در سراسر عربستان گسترش داد

در مدینه درگذشت؛ 2) نام سورهي چهل و هفتم از قرآن کریم داراي سی و هشت

آیه؛ 3) نام سه تن از امویان آندلس؛ 4) نام شش تن از شاهان عثمانی؛ 5) نام دوازده تن از فرمانروایان غرناطه از سلسهي بنونصر؛

( 432 قمري]، ملقب به جلالالدوله؛ 8 – 6) نام سه تن از شاهان تیموري هند؛ 7) محمّد ابن محمود غزنوي: شاه غزنوي [ 421

511 قمري] از سلسلهي سلجوقیان بزرگ؛ 9) محمّد ابن – محمّدابن ملکشاه: (= سلطان محمّد اول سلجوقی)، شاه سلجوقی [ 498

منّور: [قرن 6 هجري] نویسندهي ایرانی، مؤلف کتاب اسرارالتوحید، در شرح حال و سخنان جدش ابوسعید ابوالخیر؛ 10 ) محمّد

( 617 قمري]؛ 12 – 81 قمري] فرزند حضرت علی(ع) از خوله؛ 11 ) محمّد خوارزمشاه: شاه سلسلهي خوارزمشاهیان [ 596 – حنفیه: [ 16

– 554 قمري] ملقب به محمّد ثانی؛ 13 ) محمّد شاه قاجار: شاه ایران [ 1250 – محمّد سلجوقی: شاه سلجوقی عراق و کردستان [ 548

1264 قمري]، ملقب به محمّد شاه غازي، پسر عباس میرزا نایب السلطنه و نوهي فتحعلی شاه

 

محمّدآرمان

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، محمّد و آرمان

 

محمّدآرمین

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و آرمین

 

محمّدآریا

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و آریا

 

محمّدآرین

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و آرین

 

محمّدابراهیم

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ابراهیم

 

محمّداِحسان

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و اِحسان

 

محمّدادریس

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ادریس

 

محمّدادیب

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ادیب

 

محمّدارشیا

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ارشیا

 

محمّداسحاق

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و اسحاق

 

محمّداسلام

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و اسلام

 

محمّداسماعیل

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و اسماعیل

 

محمّدافضل

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و افضل

 

محمّداقبال

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و اقبال

 

محمّدالیاس

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و الیاس

 

محمّدامید

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و امید

 

محمّدامیر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و امیر

 

محمّدامین

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و امین

 

محمّدانور

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و انور

 

محمّداویس

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و اویس

 

محمّدایلیا

(عربی  فارسی ) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ایلیا

 

محمّدایمان

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ایمان

 

محمّدایوب

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ایوب

 

محمّدباقر

1110 قمري] روحانی شیعهي ایرانی، معروف به – (عربی) 1- از نامهاي مرکب، ا محمّد و باقر؛ 2-(اَعلام) محمّدباقر مجلسی [ 1037

علّامه، شیخ الاسلام اصفهان، مؤلف بحارالانوار، حلیۀالمتقین و حقالیقین

 

محمّدبشیر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و بشیر

 

محمّدبهنام

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و بهنام

 

محمّدپارسا

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و پارسا

 

محمّدپاشا

(عربی  ترکی) از نامهاي مرکب، محمّد و پاشا

 

محمّدپرهام

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، محمّد و پرهام

 

محمّدپوریا

(عربی  فارسی ) از نامهاي مرکب، ا محمّد و پوریا

 

محمّدپویا

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و پویا

 

محمّدپیمان

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و پیمان

 

محمّدتقی

1322 قمري] مجتهد با نفوذ – (عربی) 1- از نامهاي مرکب، ا محمّد و تقی؛ 2-(اَعلام) 1) محمّد تقی اصفهانی (= آقا نجفی): [ 1262

اصفهان، داراي کتابهاي متعدد در موضوعهاي دینی؛ 2) محمّدتقی مجلسی [قرن 11 هجري] پدر محمّدباقر مجلسی، روحانی شیعهي

ایرانی، مؤلف کتابهایی در اخبار و حدیث شیعه، از جمله: شرح تهذیبالحدیث طوسی و ترجمه مَنلایَحضَرهُ الفقیه

 

محمّدتوفیق

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و توفیق

 

محمّدجابر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و جابر

 

محمّدجاوید

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و جاوید

 

محمّدجعفر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و جعفر

 

محمّدجلال

(عربی) از نامهاي مرکب، ز محمّد و جلال

 

محمّدجلیل

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و جلیل

 

محمّدجمال

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و جمال

 

محمّدجمیل

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و جمیل

 

محمّدجواد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و جواد

 

محمّدحافظ

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و حافظ

 

محمّدحامد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و حامد

 

محمّدحبیب

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و حبیب

 

محمّدحسام

از نامهاي مرکب، ا محمّد و حسام

 

محمّدحسن

(عربی) 1- از نامهاي مرکب، ا محمّد و حسن؛ 2- (اَعلام) 1) محمّدحسن اصفهانی، مشهور به صاحب جواهر [قرن 13 هجري]،

1321 شمسی] شاهزادهي قاجار، برادر و – مرجع شیعیان عصر خود، مؤلف جواهر الکلام؛ 2) محمّدحسن میرزا نایب السلطنه: [ 1277

ولیعهد احمدشاه، آخرین شاه قاجار، که پس از عزل برادرش از سلطنت [ 1304 شمسی] به پاریس رفت و در همانجا درگذشت

 

محمّدحسین

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و حسین

 

محمّدحکیم

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و حکیم

 

محمّدحمزه

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و حمزه

 

محمّدحمید

(عربی) از نامهاي مرکب، م محمّد و حمید

 

محمّدحنیف

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و حنیف

 

محمّدحیدر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و حیدر

 

محمّدخالِد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و خالد

 

محمّدخلیل

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و خلیل

 

محمّددانیال

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و دانیال

 

محمّدداوود

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و داوود

 

محمّدذاکر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ذاکر

 

محمّدرئوف

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و رئوف

 

محمّدراشد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و راشد

 

محمّدرامین

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و رامین

 

محمّدرحمان

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و رحمان

 

محمّدرحیم

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و رحیم

 

محمّدرسول

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و رسول

 

محمّدرشاد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و رشاد

 

محمّدرشید

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و رشید

 

محمّدرضا

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و رضا

 

محمّدرفیع

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و رفیع

 

محمّدزاهد

(عربی) از نامهاي مرکب، محمّد و زاهد

 

محمّدزکریا

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و زکریا

 

محمّدزمان

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و زمان

 

محمّدساجد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ساجد

 

محمّدسالار

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سالار

 

محمّدسام

(عربی  اوستایی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سام

 

محمّدسامان

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سامان

 

محمّدسبحان

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سبحان

 

محمّدسپهر

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سپهر

 

محمّدستار

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ستار

 

محمّدسجاد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سجاد

 

محمّدسرور

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سرور

 

محمّدسروش

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سروش

 

محمّدسعید

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سعید

 

محمّدسلمان

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سلمان

 

محمّدسلیم

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سلیم

 

محمّدسمیع

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سمیع

 

محمّدسهیل

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سهیل

 

محمّدسینا

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و سینا

 

محمّدشایان

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و شایان

 

محمّدشریف

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و شریف

 

محمّدشفیع

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و شفیع

 

محمّدشهاب

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و شهاب

 

محمّدصابر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و صابر

 

محمّدصاحب

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و صاحب

 

محمّدصادق

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و صادق

 

محمّدصالح

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و صالح

 

محمّدصدرا

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و صدرا

 

محمّدصدیق

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و صدیق

 

محمّدصفا

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و صفا

 

محمّدضیا

(عربی) از نامهاي مرکب، محمّد و ضیا

 

محمّدطارق

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و طارق

 

محمّدطالب

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و طالب

 

محمّدطاها (محمّدطه)

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و طاها (طه)

 

محمّدطاهر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و طاهر

 

محمّدطیب

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و طیب

 

محمّدظاهر

1973- 2007 میلادي] پادشاه افغانستان [ 1933 – -1 (عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ظاهر؛ 2- (اعلام) محمدظاهرشاه [ 1914

میلادي]؛ در جنگ جهانی دوم بی طرفی افغانستان را حفظ کرد در سال [ 1956 میلادي] یک برنامه ي پنج ساله براي ساختن راه و

توسعه ي معادن و صنایع، بهبود آموزش و پرورش و کشاورزي اجرا کرد که در سال 1961 میلادي با موفقیت به پایان رسید و بعد

از آن برنامه پنج ساله دوم را به مرحله ي اجرا درآورد

در سال 1963 میلادي روابط سیاسی میان افغانستان و پاکستان را برقرار

کرد

در سال 1973 میلادي با کودتاي محمد داوود خان از سلطنت برکنار شد و پس از سقوط سلطنت به ایتالیا رفت

پس از

شکست طالبان به عنوان پدر دولت به افغانستان بازگشت و مشاور دولت کرزاي شد

 

محمّدعابد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عابد

 

محمّدعادل

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عادل

 

محمّدعارف

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عارف

 

محمّدعباس

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عباس

 

محمّدعَدنان

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عدنان

 

محمّدعرشیا

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عرشیا

 

محمّدعرفان

(عربی) از نامهاي مرکب، ن محمّد و عرفان

 

محمّدعطا

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عطا

 

محمّدعظیم

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عظیم

 

محمّدعقیل

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عقیل

 

محمّدعلی

(عربی) 1- از نامهاي مرکب، ا محمّد و علی؛ 2-(اَعلام) 1) محمّدعلی اصفهانی: [قرن 13 هجري] مشهور به سروش، شاعر ایرانی

1849 میلادي] از تبار – 1849 میلادي] خدیو مصر [ 1805 – دربار ناصرالدین شاه ملقب به شمس الشُّعرا؛ 2) محمّدعلی پاشا: [ 1769

1327 قمري] از – آلبانیایی، بنیانگذار آخرین سلسلهي سلطنتی مصر، معروف به خدیویه؛ 3) محمّدعلی شاه قاجار: شاه ایران [ 1325

سلسلهي قاجاریه که به مخالفت با اساس مشروطیت برخاست و دست به کودتا علیه مجلس زد [ 1326 هجري]، ولی مشروطه

خواهان در شهرستانها مقاومت کردند و سرانجام با حمله به تهران او را به پناهنده شدن در سفارت روس واداشتند

او در اروپا مرد

1304 شمسی]

]

محمّدعماد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عِماد

 

محمّدعمران

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عِمران

 

محمّدعیسی

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و عیسی

 

محمّدغَفور

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و غَفور

 

محمّدفؤاد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و فؤاد

 

محمّدفائق

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و فائق

 

محمّدفاتح

1481- 1481 میلادي] هفتمین سلطان عثمانی [ 1451 – -1 (عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و فاتح؛ 2- (اعلام) محمدفاتح [ 1429

میلادي] پسر سلطان مراد دوم؛ در سال 1451 میلادي بعد از درگذشت سلطان مراد دوم به تخت سلطنت نشست

در سال 1452

میلادي خود را براي تصرف قسطنطنیه آماده کرد

در سال 1453 میلادي قسطنطنیه را تصرف کرد و امپراتوري بیزانس سرنگون شد

 

این فتح بزرگ دولت عثمانی را در ردیف دول بزرگ جهان درآورد و از نظر اقتصادي، سیاسی و نظامی داراي اهمیت بسیار کرد

 

در سال 1456 میلادي سلطان محمد بلگراد را محاصره کرد و در سال 1459 میلادي شهر سمندره را در نزدیکی بلگراد فتح کرد و

به این صورت صربستان ضمیمه ي دولت عثمانی شد

در سال 1464 میلادي سرزمین بوسنی جزو متصرفات دولت عثمانی شد

در

سال 1463 میلادي

سلطان محمد جنگ ونیز را آغاز کرد که حدود 17 سال طول کشید و سرانجام در سال 1479 میلادي صلحی

میان جمهوري ونیز و دولت عثمانی برقرار شد

سلطان محمد در سال 1475 میلادي شهر و بندر کافا در شبه جزیره ي کریمه را از

خاندان تاتارها که در آن حکومت می کردند گرفت و خان هاي کریمه به اطاعت سلطان درآمدند

در سال 1481 میلادي او

سرگرم لشکرکشی دیگري به آسیا بود که درگذشت

جسد او را به استانبول بردند و در جامع فاتح دفن کردند

سلطان محمد

مردي دلیر، باکفایت و مشوق علم و ادب بود

بناهاي زیادي از او به یادگار مانده است

 

محمّدفاروق

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و فاروق

 

محمّدفاضل

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و فاضل

 

محمّدفرحان

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و فرحان

 

محمّدفرزاد

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و فرزاد

 

محمّدفرهاد

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و فرهاد

 

محمّدفرید

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و فرید

 

محمّدفهیم

(عربی) از نامهاي مرکب، ، محمّد و فهیم

 

محمّدقائم

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و قائم

 

محمّدقادر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و قادر

 

محمّدقاسم

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و قاسم

 

محمّدقدیر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و قدیر

 

محمّدکمال

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و کمال

 

محمّدکاظم

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و کاظم

 

محمّدکریم

1288 قمري] روحانی و فقیه ایرانی

– (عربی) 1- از نامهاي مرکب، ا محمّد و کریم؛ 2- (اَعلام) محمّدکریم خان کرمانی: [ 1225

محمّدکسري(محمّدکسرا)

(عربی  معرب) از نامهاي مرکب، ا محمّد و کسري (کسرا)

 

محمّدکمیل

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و کمیل

 

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و کمیل

 

محمّدکیا

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و کیا

 

محمّدکیان

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و کیان

 

محمّدماهان

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ماهان

 

محمّدمبین

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مبین

 

محمّدمتین

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و متین

 

محمّدمحراب

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و محراب

 

محمّدمحسن

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و محسن

 

محمّدمختار

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مختار

 

محمّدمراد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مراد

 

محمّدمرتضی

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مرتضی

 

محمّدمرصاد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مرصاد

 

محمّدمسعود

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مسعود

 

محمّدمُسلِم

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مُسلِم

 

محمّدمسیح

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مسیح

 

محمّدمصطفی

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مصطفی

 

محمّدمِعراج

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مِعراج

 

محمّدمعین

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و معین

 

محمّدمنصور

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و منصور

 

محمّدموسی

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و موسی

 

محمّدمهدي

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مهدي

 

محمّدمهران

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مهران

 

محمّدمهرداد

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مهرداد

 

محمّدمهیار

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و مهیار

 

محمّدمیثاق

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و میثاق

 

محمّدمیثم

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و میثم

 

محمّدمیعاد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و میعاد

 

محمّدمیلاد

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و میلاد

 

محمدنادر

( عربی ) از نام هاي مرکب← ، محمّدونادر 0

محمّدناصح

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ناصح

 

محمّدناصر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ناصر

 

محمّدنبی

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و نبی

 

محمّدنصیر

1339 قمري] متخلص به – (عربی) 1- از نامهاي مرکب، ا محمّد و نصیر؛ 2- (اَعلام) محمّدنصیر حسینی: (= فرصت شیرازي) [ 1271

فرصت، ادیب، شاعر، موسیقیدان و نقاش عصر قاجار، مؤلف اشکال المیزان، در منطق، آثار عجم، در تاریخ، بحورالالحان، در

موسیقی آوازي و دیوان اشعار

 

محمّدنعیم

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و نعیم

 

محمّدنقی

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و نقی

 

محمّدنوید

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و نوید

 

محمّدنیما

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و نیما

 

محمّدوحید

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و وحید

 

محمّدولی

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و ولی

 

محمّدهادي

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و هادي

 

محمّدهاشم

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و هاشم

 

محمّدهانی

(عربی ) از نامهاي مرکب، ا محمّد و هانی

 

محمّدیاسر

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و یاسر

 

محمّدیاسین

(عربی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و یاسین

 

محمّدیاشار

(عربی  ترکی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و یاشار

 

محمّدیحیی

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و یحیی

 

محمّدیزدان

(عربی  فارسی) از نامهاي مرکب، ا محمّد و یزدان

 

محمّدیوسف

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و یوسف

 

محمّدیونس

(عربی  عبري) از نامهاي مرکب، ا محمّد و یونس

 

محمود

– (عربی) 1- (در قدیم) آن که یا آنچه ستایش شده است، ستوده شده و مورد پسند، نیک، خوش؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3

181 قمري]

در زمان او ایرانیان به فرماندهی نادرشاه سرزمینهاي – (اَعلام) 1) نام دو تن از شاهان عثمانی

محمود اول: شاه [ 143

1255 قمري] در زمان او یونان و مصر استقلال یافت و از حکومت – اشغالی را از عثمانی باز پس گرفتند

محمود دوم: شاه [ 1223

1344 شمسی] نویسنده، مورخ و پژوهشگر ایرانی از مردم تبریز، مؤلف تاریخ روابط – عثمانی جدا شد؛ 2) محمود محمود: [ 1261

– ایران و انگلیس در قرن نوزدهم،مترجم شهریار ماکیاولی و جنگ نفت؛ 3) محمود ابن محمّد سلجوقی: شاه سلجوقی عراق [ 511

525 قمري]، ملقب به مغیثالدین، که با سلطان سنجر جنگید و شکست خورد؛ 4) محمود ابن عثمان: [زنده در 728 هجري] از

جانشینان شیخ مرشد ابو اسحاق کازرونی و مؤلف کتابی دربارهي او به نام فردوسالمرشدیه؛ 5) محمود ابن ملکشاه سلجوقی: شاه

487 قمري]، ملقب به ناصرالدین که در 4 سالگی از سوي مادرش ترکان خاتون در اصفهان به تخت نشست

ولی از – سلجوقی [ 485

همان آغاز با مخالفت هواداران برادرش برکیارق مواجه شد و با مرگ ترکان خاتون، عملًا سلطنتش برچیده شد و به زودي از

1137 قمري]، سرکردهي سپاهی از افغانان، که به ایران – مرض آبله درگذشت؛ 6) محمود افغان (= شاه محمود): شاه ایران [ 1135

تاختند و اصفهان را محاصره کردند

شاه سلطان حسین به نزد او رفت و با اهداي تاج سلطنت، او را به شاهی شناخت

محمود دو

سال بعد به دست پسرعمویش اشرف کشته شد؛ 7) محمود شاه اینجو: [قرن 7 و 8 هجري] امیر فارس و بنیانگذار سلسلهي اینجو،

421- ملقب به شرفالدین، که به فرمان آرپاخان مغول کشته شد؛ 8) محمود غزنوي: مقتدرترین و معروفترین شاه غزنوي [ 388

قمري]، ملقب به سیفالدوله و یمینالدوله، که سلسلههاي سامانی و ایلک خانی را برانداخت، امیرصفاري را خراجگزار ساخت و بر

قلمروي از پنجاب تا ري و اصفهان و سمرقند دست یافت؛ 9) محمود یلواج: [قرن 7 هجري] وزیر چنگیزخان مغول و سفیر او در

دربار سلطان محمّد خوارزمشاه

پس از مرگ چنگیزخان، از طرف اُگتاي، حاکم ختا شد

 

محمودرضا

(عربی)، از نامهاي مرکب، محمود و رضا

 

مُحَنّا

(عربی) به حَنا خضاب کرده، مخضب به حَنا

 

مَحیا

(عربی) حیات، زندگی

 

مُحَیّا

(عربی) (در قدیم) چهره، صورت

 

محییالدین

550 قمري] فقیه و – (عربی) 1- زنده کننده و حیات بخش دین؛ 2- (اَعلام) 1) محییالدین (= ابوسعید محمّد نیشابوري) [ 476

مؤلف ایرانی، که در حملهي ترکان غز کشته شد

از آثار اوست : الانتصاف فی مسایل الخلاف والمحیط فی شرح الوسیط، هر دو به

638 قمري]، ادیب، شاعر و صوفی آندلسی، که در کشورهاي – عربی؛ 2) ابوبکر محیّیالدین محمّد، ملقب به ابن عربی: [ 560

اسلامی سفرهاي زیادي کرد

از آثار اوست: فتوحات مَکیّه و فُصوصُ الحِکَم؛ 3) محییالدین ملقب به اورنگ زیب (= عالمگیر):

1118 میلادي] گورکانی هند، پسر شاه جهان، که پدر و برادر خود را کشت، درباري باشکوه برپاکرد، – شاهزاده و امپراتور [ 1068

قلمرو خود را گسترش داد و بر غیر مسلمانان سخت گرفت

 

مختار

(عربی) 1- آن که در انجام دادن یا انجام ندادنِ کاري آزاد است، صاحب اختیار در مقابل مجبور؛ 2- (در قدیم) انتخاب شده،

67 قمري] سردار عرب، که در سال 66 – برگزیده شده؛ 3- (در قدیم) گزیده، ممتاز، عالی؛ 4- (اَعلام) مختار ابن ابی عبید ثقفی: [ 1

در کوفه به خونخواهی امام حسین(ع) قیام کرد و مردم را به خلافت محمّد حنفیه فراخواند، سپاهیان ابن زیاد را شکست داد و او را

کشت

عبدالله ابن زبیر برادرش مصعب را به سرکوبی او فرستاد و مختار در جنگ با وي کشته شد

 

مُدَثِر

(عربی) 1- جامه در سر کشیده؛ 2- (اَعلام) سورهي هفتاد و چهام از قرآن کریم داراي پنجاه و پنج آیه

 

مدد

(عربی) 1- یاري کمک؛ 2- (در قدیم) یار یاور مددکار؛ 3- آنچه به چیزي افزوده میشود تا قدرت آن را بیفزاید

 

مِدیا

(اَعلام) 1) نام یونانی ایات جبال یا عراق عجم که نواحی آن عبارت بوده از قرمیس یا کرمانشاهان، همدان، ري و اصفهان؛ این

گفتهاند

سرزمین ماد؛ 2) نام زن آخرین پادشاه ماد؛ 3) (در « مدیا » نواحی سرزمینی کوهستانی و پهناور بوده که یونانیان به آن

اساطیر یونان) نام ساحرهاي که دختران پلیاس (پادشاه ایولخس) را براي اعاده جوانی پدرشان اغفال کرد و دختران پلیاس پدر خود

را کشتند تا خون از تن وي بیرون کنند تا ساحره (مدیا) جوانی را به او بازگرداند

 

مَدیحه

(عربی) سخنی (معمولًا شعر) که در ستایش کسی گفته یا سروده میشود

 

مرآت

(عربی) (در قدیم) آینه، ( آینه و آئینه

 

مُراد

– (عربی) 1- خواست، آرزو، مقصود، منظور، قصد؛ 2- (در تصوف) پیر؛ 3- (در قدیم) عزم، اراده، مایهي کامرانی و موفقیت؛ 4

(در عرفان) کسی است که قوت ولایت در او به مرتبهي تکمیل نقصان رسیده باشد؛ 5- (اَعلام) 1) نام پنج تن از شاهان عثمانی

 

1049 قمري]و مراد – 1003 قمري]، مراد چهارم: [ 1032 – 855 قمري]، مراد سوم: [ 982 – 791 قمري]، مراد دوم: [ 824 – مراد اول: [ 761

908 قمري] سلسلهي آق قوینلو، که پس از شکست از شاه اسماعیل صفوي – پنجم: [ 1293 هجري]؛ 2) مراد بیگ ترکمان: شاه [ 903

به بغداد گریخت و سرانجام در دیار بکر به دست شاه اسماعیل کشته شد

 

مرال

ترکی) (= مارال)، ( مارال

 

مرتضی

(عربی) 1- (در قدیم) پسندیده شده، مورد رضایت و پسند قرار گرفته؛ 2- (اَعلام) 1) از لقبهاي امیرالمؤمنین علی(ع)، امام اول

1205 قمري] محدث و لغت شناس عرب، اهل عراق و ساکن زبید یمن و مصر، مؤلف فرهنگ – شیعیان؛ 2) مرتضی زبیدي [ 1145

عربی تاج العروس و شرح احیاي علومالدین غزالی

 

مرتضی علی

(عربی) ترکیبی از لقب و نامِ امیرالمؤمنین علی (ع)، ( مرتضی و علی

 

مرجان

(سریانی) 1- جانور بیمهرهي کوچک دریایی که پوشش آهکی ترشح میکند و نسلهاي جدید آن روي بقایاي نسل قدیمی

زندگی میکنند و جزایر مرجانی را بوجود میآورند؛ 2- بقایاي قرمز رنگ رسوب یافته از همین جانور که از آن در جواهر سازي

و ساخت اشیاي زینتی استفاده میشود؛ 3- کنایه از لب معشوق و شراب است به سبب سرخی رنگ آن

 

مرجانه

(عربی، مرجانۀ) 1- مروارید خُرد؛ 2- یک دانه مروارید خُرد، واحد مرجان به معنی یک دانه مرجان؛ 3- (اَعلام) روستایی در

شهرستان تربت حیدریه در استان خراسان رضوي

 

مرحمت

(عربی) لطف و مهربانی داشتن، مهربانی، لطف

 

مرزبان

-1 آن که از مرز کشور پاسداري میکند، سرحد دار؛ 2-(در قدیم) (به مجاز) آن که حکومت قسمتی از یک کشور با اوست،

حاکم ناحیهاي از کشور؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) جنگجو و مبارز و پهلوان، نگهبان

 

مُرسا

(عربی) استوار گشتن، واقع شدن و ثابت گردیدن

 

مِرسده

[مِرس = نام درختی، راش (فاگوس سیلواتیکا) + ده (پسوند مکان)]، 1- جنگل راش، جاي روئیدن راش؛ 2-(به مجاز) زیبا، با

طراوت و خرم

(؟)

مُرسَل

(عربی) 1- (در ادیان) فرستاده شده (از سوي خدا)، رسول صاحب کتاب؛ 2- (در حدیث) ویژگی روایتی که تمام یا بعضی از

راویان آن حذف شده باشد، یا بدون ذکر راویان به امام معصوم نسبت داده شود؛ 3- (در خوشنویسی) یکی از انواع خطوط عربی؛

-4 (در مقولهي صفت) ساده، روان

 

مِرصاد

(عربی) (در قدیم) کمینگاه، گذرگاه

 

مُرَصع

(عربی) 1- آنچه با جواهر تزئین شده باشد، جواهر نشان؛ 2- (در ادبیات) ویژگی شعري که آرایهي ترصیع در آن بهکار رفته باشد؛

-3 (در خوشنویسی) یکی از انواع خطوط عربی

 

مَرضیه

(عربی) مرضی، پسندیده

 

مَرمَر

-1 (در علوم زمین) نوعی سنگ دگرگون شدهي آهکی که به علت زیبایی در کارهاي مجسمه سازي و نماسازي ساختمانها به

کار میرود؛ 2- (به مجاز) سفید چهره و زیبا

 

مُروا

(در قدیم) فال خوب در مقابلِ مرغوا

 

مُروارید

-1 (در مواد) تودهي سخت، گِرد، کوچک و درخشان به رنگ سفید نقرهاي یا خاکستري مایل به آبی که در بعضی از صدفهاي

دریایی یافت میشود و از سنگهاي قیمتی است، دُرّ، لؤلؤ؛ 2- (در گیاهی) نوعی گُل (گُلِ مروارید)

 

مُروت

(عربی) 1- جوانمردي، مردانگی؛ 2- (در فقه) ملازمت عادات پسندیده و پرهیز از عادات مکروه و داشتن بزرگ منشی و بلند

همتی

 

مُرَوه

به معنی مُرَوَح است که بسیار خوشبو و معطر کننده است، خوشبوي شده، بوي عطر گرفته

[چنانچه این کلمه به فتح اول (مَروه)

میکنند که در اصطلاع عارفان صیانت نفس، حفظ دین، « سعی » تلفظ شود محلی است که حاجیان در مراسم حج بین آن و صفا

حرمت مؤمنان، جود به موعود و کارهاي خود را با نظر عجب ننگریستن است]

 

مریم

-1 (در گیاهی) گل سفید خوشهاي خوشبو و داراي عطر با دوام، و نیز گیاهی علفی، پایا و زینتیِ این گل که از خانوادهي سوسن

است و پیاز دارد؛ 2- (اَعلام) 1) نام سورهي نوزدهم از قرآن کریم داراي نود و هشت آیه؛ 2) [قرن اول میلادي] مریم عذرا مادر

عیسی(ع) دختر عِمران و از نسل داوود؛ 3) مریم [قرن اول میلادي] از نخستین پیروان حضرت عیسی(ع)؛ 4) مریم مجدلیه: [قرن اول

میلادي] بنا بر روایت هاي مسیحی زنی که به راه راست هدایت شد یا به وسیلهي حضرت عیسی(ع) از دیوانگی نجات یافت

 

مَزدا

(اوستایی) 1- به معنی دانا ؛ 2- (در ادیان) در آیین زرتشتی به خدا اطلاق میگردد، اهورامزدا

 

مَزدك

را که ،« دریست دین » (اوستایی)(= مژدك) (اَعلام) مزدك: [قرن 6 میلادي] پسر بامداد است که گویند از استخر فارس بود و آیین

قبلًا توسط زردشت بونده (بوندس) پسر خرگان پی افکنده شده بود رواج داد، و در زمان پادشاهی قباد [حدود 490 میلادي] دعوت

خود را اظهار کرد و توانست او را به پذیرش آیین خود وادارد

بعدها اشراف و درباریان به سرکردگی انوشیروان، قباد را به ترك

هواداري از مزدك واداشتند و مزدك را با بسیاري از پیروانش کشتند

 

مَزید

(عربی) 1- افزونی، زیادي، بسیاري، فراوانی؛ 2- زیاد شونده، زیاد، افزون؛ 3- (به مجاز) باعث افزونی

 

مُزَیَن

است]

« آرایشگر » تلفظ شود به معنی /mozayyen/ (عربی) تزیین شده، آراسته

[این کلمه چنانچه مُزَیِن

مژده

خبر خوش و شادي بخش، بشارت، مژدگانی

 

مژگان

-1 مژهها، موي پلک چشم؛ 2- (در اصطلاح عشاق) اشاره به سنان و نیزه و پیکان و تیر که از کرشمه و غمزههاي معشوق به هدف

سینهي عاشق میرسد، دارد

 

مستانه

-1 (به مجاز) سرخوش و شاد، همراه با سرخوشی و شادي؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) با حالت سرخوشی و سرمستی

 

مُستعان

(عربی) 1- (در قدیم) آن که از او یاري میخواهند؛ 2- (به مجاز) از نامها و صفات خداوند

 

مَستوره

(عربی) (مؤنث مستور) 1- (در قدیم) (به مجاز) مستور، پنهان، پوشیده؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) پارسا، پاك دامن، پرهیزگار،

داراي پوشش و حجاب؛ 3- (به مجاز) نجیب و پاك دامن مانند پارسایان، پرهیزکارانه

 

مسعود

(عربی) 1- مبارك، خجسته؛ 2- (در قدیم) نیک بخت، سعادتمند؛ 3- (اَعلام) 1) نام سه تن از شاهان سلسلهي غزنوي

مسعود

432 قمري]، که برادرش محمّد ابن محمود را زندانی کرد

در زمان او سلجوقیان به خراسان تاختند و طغرل او را – غزنوي: شاه [ 421

شکست داد

در نتیجه سربازانش بر او شوریدند، او را کشتند و برادرش را به شاهی برداشتند

مسعود دوم: شاه [ 441 هجري] طفل

شش ماههي مودود غزنوي، که درباریان پس از مرگ مودود او را به سلطنت برداشتند ولی چند روز بعد عمویش را با او در

508 قمري]، شوهر خواهر سلطان سنجر؛ 2) نام دو تن از – سلطنت شریک ساختند، که آن هم دوامی نیافت

مسعود سوم: شاه [ 492

696 قمري]

او در سال 677 از سوي اباقاخان – 551 قمري]

مسعود دوم: شاه [ 682 – شاهان سلجوقی روم

مسعود اول: شاه [ 510

،[ حکومت سیواس، ارزنجان و برخی شهرهاي آسیاي صغیر را داشت و ظاهراً پس از خلع برادرزادهاش کیقباد سوم [در سال 700

547 قمري]

– دوباره چهار سال دیگر حکومت کرد؛ 3) مسعود، غیاثالدین: شاه سلجوقی عراق، کردستان و آذربایجان [ 529

مسعودرضا

(عربی) از نام هاي مرکب، ه مسعود و رضا

 

مسعوده

– (عربی) (مؤنث مسعود) (در قدیم) خجسته، مبارك، + ( مسعود

1- و 2

مُسلِم

(عربی) 1- پیرو دین اسلام، مسلمان؛ 2- (اَعلام) 1) مسلم ابن عقیل ابن ابیطالب: [قرن اول هجري] پسرعموي امام حسین(ع) و

( فرستادهي او به کوفه، که از مردم آنجا براي امام حسین(ع) بیعت گرفت

ابن زیاد والی او را دستگیر کرد و به شهادت رساند؛ 2

261 قمري] محدث ایرانی، که براي تألیف کتاب معروفش صحیحِ مسلم، سفرهاي زیاد و 15 سال – مسلم ابن حجاج نیشابوري: [ 204

وقت صرف کرد

از تألیفهاي دیگرش: اَلمُسنَدُالکَبیر و اَلجامع است

 

مُسَیّب

(عربی) 1- رها کنندهي آب یا ستور که به هر کجا خواهد رود؛ 2- آزاد کنندهي بنده؛ 3- (اَعلام) نام یکی از تابعین که از سرداران

امیرالمؤمنین علی(ع) بود

 

مسیح

است؛ [در قاموس کتاب « دوست و بسیار پیمایش کنندهي زمین » (= عیسی) (اَعلام) 1) لقب حضرت عیسی(ع) که به قولی به معنی

مقدس آمده عیسی ملقب به مسیح است زیرا که از براي خدمت به خدا معین و قرار داده شده است] + ] عیسی؛ 2) مسیح تهرانی (=

1263 قمري] روحانی شیعهي ایرانی، از مجتهدان بانفوذ تهران در زمان فتحعلیشاه که به – میرزا مسیح مجتهد استرآبادي): [ 1193

تقاضاي روسها به عراق تبعید شد

 

مسیحا

در پایان کلمه مسیح از تصرف فارسی زبانان است « ا» آمده و الحاق حرف « مسیح » -1 (= مسیح)، ( مسیح

1) [در قرآن مجید کلمه

که بعضی گویند آن (الف) علامت تعظیم است]

 

مشتاق

(عربی) 1- داراي شوق، بسیار مایل، آرزومند؛ 2- (به مجاز) عاشق؛ 3- (در عرفان) مشتاق کسی است که به نهایت عشق و شیفتگی

رسیده است و در نزد ایشان اشتیاق یعنی شوق به لقاء حق میباشد؛ 4- (اَعلام) میرسیدعلی حسینی اصفهانی معروف به مشتاق [قرن

12 هجري] شاعر ایرانی، از مردم اصفهان، از پیشگامان نهضت بازگشت به سبک عراقی

 

مشک ناز

(اَعلام) (در شاهنامه) نام یکی از چهار دختر آسیابان که به همسري بهرام گور در آمدند

 

مشکات

(عربی) 1- از واژههاي قرآنی؛ 2- (در قدیم) چراغدان؛ 3- ظرف بلورین که در آن چراغ میافروختند و نور از آن به هر سو

منعکس می شد و فضاي زیادي را روشن میکرد؛ 4- (در عرفان) مراد از مشکات نفس است در مرتبهي بالملکه و یا عقل

بالمستفاد

 

مشهود

(عربی) 1- آشکار، نمایان؛ 2- دیده شده، مشاهده شده

 

مُشیر

(عربی) (در قدیم) آن که در کارها با او مشورت میکنند، مشورت کننده، راي زننده

 

مِصباح

(عربی) (درقدیم ) چراغ

 

مصدّق

(عربی) 1- گواهی دهنده به درستی کسی یا چیزي؛ 2- (در حقوق) آن که از طرف اصحاب دعوا انتخاب میشود تا اظهار نظر یا

شهادت او از ماوقع براي طرفین حجت باشد؛ 3- (در فقه) مأمور وصول زکات؛ 4- (اَعلام) مصدق: شهرت محمّد مصدق: [حدود

1346-1261 شمسی] دولتمرد و سیاستمدار ایرانی، دکتر حقوق، وزیر دارایی [ 1300 شمسی] و نمایندهي مجلس شورا از تهران

1328-1322 شمسی] از مخالفان سلطنت رضاشاه، رهبر نهضت ملی کردن نفت ایران، بنیانگذار جبههي ملی ایران ؛ 1307-1302]

1332 شمسی]

بر اثر کودتاي 28 مرداد زندانی و سپس به روستاي احمدآباد تبعید شد

– 1329 شمسی]، نخست وزیر [ 1330 ]

مصطفی

(عربی) 1- (در قدیم) برگزیده، صاف کرده شده؛ 2- (اَعلام) 1) از القاب حضرت رسول اکرم محمّد ابن عبدالله(ص)؛ 2) نام

1032 قمري]، که به علت عقب ماندگی ذهنی از سلطنت خلع -1031 ؛ 1027- چهارتن از شاهان عثمانی

مصطفاي اول: شاه [ 1026

شد [ 1027 هجري] ولی دوباره سپاهیان ینی چري شوریدند و او را به سلطنت برداشتند

[ 1031 هجري]، تا اینکه درباریان بار دیگر

1115 قمري]، که در زمان او ترکان در اروپا شکست خوردند و مجارستان و بخشی از – او را خلع کردند

مصطفاي دوم: شاه [ 1106

1187 قمري]، در زمان او روسها رومانی و کریمه را – دهستان را از دست دادند و شاه سرانجام خلع شد

مصطفاي سوم: شاه [ 1171

1223 قمري]، که به وسیلهي مرتجعان بر سر کار آمد و در جریان – از تصرف ترکان بیرون کردند

مصطفاي چهارم: شاه [ 1222

یک شورش معزول و اندکی بعد کشته شد

 

مُصلح

(عربی) آنکه با خیر اندیشی و نیکوکاري به مردم کمک میکند و مشکلات آنها را برطرف میسازد، در مقابلِ مفسد

 

مُصلحالدین

691 قمري] متخلّص – (عربی) 1- اصلاحکننده در دین، نیکخواه در امور دین؛ 2- (اَعلام) مصلحالدین عبدالله شیرازي [حدود 600

و مشهور به سعدي، شاعر و نویسندهي ایرانی، مؤلف گلستان و بوستان، غزلها، قصیدهها و رسالههاي مختلف، که همه در کلیات

دیوان او چاپ شده است

 

مُصیب

(عربی) 1- (در قدیم) آن که حقیقت امري را دریافته است؛ 2- درستکار، صواب کار، در مقابلِ مخطی

 

مُطهّر

(عربی) 1- پاك و مقدس؛ 2- (در قدیم) منزه

 

مُطهّره

(عربی) (مؤنث مطهّر) + + مطهّر

 

مَظاهر

(عربی) (جمعِ مَظهَر)، جلوهها، نشانهها

 

مُظفر

(عربی) 1- پیروز، غالب، موفق؛ 2- (در حالت قیدي) با پیروزي و موفقیت

 

مُظفرالدین

(عربی) 1- آن که موجب پیروزي دین و آیین است، پیروزمند در دین؛ 2- (اَعلام) 1) مظفرالدین ازبک: از اتابکان آذربایجان

622-607 قمري]، پدر اتابک خاموش

به وسیلهي جلال الدین خوارزمشاه خلع شد؛ 2) مظفرالدین زنگی (= مظفر ابن مودود) از ]

571 قمري] و جانشین برادرش سنقر ابن مودود، که پس از او مدعیان را دفع کرد و در شیراز به حکومت – اتابکان فارس [ 558

1313 قمري]

در زمان او – 1313 قمري] پسر ناصرالدین شاه و ولیعهد او [ 1278 – پرداخت؛ 3) مظفرالدین شاه: شاه ایران [ 1278

انقلاب مشروطه روي داد و او فرمان مشروطه را صادر کرد [ 1324 هجري]

 

مَظهر

(عربی) 1- نماد، نشانه؛ 2- محل تجلی، تجلیگاه؛ 3- (در تصوف) شخص داراي ریش انبوه و فراخ و سبلت و چهرهي نافذ

 

مَعاد

(عربی) 1- (در ادیان) زنده شدن دوباره ي انسان بعد از مرگ تا در روز قیامت به اعمال او رسیدگی شود؛ 2- (در ادیان) اعتقاد به

زندگی دوباره، یکی از سه اصل اعتقادي مسلمان؛ 3- (در ادیان) جهان آخرت؛ 4- (در ادبیات) در بدیع آن است که پایان مصراع

دوم به آغاز مصراع سوم باز می گردد؛ 5- (در قدیم) محل بازگشت

 

مَعاذ

(عربی) 1- (در قدیم) پناهگاه؛ 2- (اَعلام) معاذ ابن جبل: [قرن اول هجري] صحابی پیامبر اسلام(ص)، که براي دعوت مردم به دین

اسلام به یمن فرستاده شد

در فتح شام شرکت داشت و در آنجا درگذشت

 

مُعتصم

(عربی) 1- (در قدیم) چنگ در زننده، پناه برنده؛ 2- چنگ زننده در چیزي براي استعانت و نجات، پناه گیرنده؛ 3- (اَعلام) لقب

227 قمري] که در زمان او سرداران ترك در دربار قدرت – ابو اسحاق محمّد ابن هارونالرشید، هشتمین خلیفهي عباسی [ 218

یافتند، قیام بابک سرکوب شد

و بابک و افشین را به فرمان او کشتند

او پایتخت خود را به سامرا انتقال داد

 

مِعراج

(عربی) 1- (در ادیان) رفتن به سوي آسمان، به ویژه در مورد پیامبر اسلام(ص)؛ 2- به بالا رفتن، عروج؛ 3- (در قدیم) (به مجاز)

تکامل؛ 4- (در قدیم) وسیلهاي براي بالا رفتن، به ویژه نردبان

 

معرفت

(عربی) 1- شناخت کسی یا چیزي در آشنا شدن به ویژگی او یا آن از طریق مطالعه، تحقیق یا تجربه؛ 2- دانش، علم؛ 3- شناخت

– آداب و رسوم رایج در جامعه و رعایت آنها در معاشرت و ارتباط با دیگران به ویژه آداب و رسوم ناظر بر انسانیت و مردمداري؛ 4

بینشعلمی و داشتنِ ملکهي تحقیق و تفحص؛ 5- مجموعهي آگاهیهاي اخلاقی و نتیجهي عمل به آنها؛ 6- (در تصوف) مرحلهي

سوم سلوك در عرفان در بعضی نحله هاي تصوف؛ 7- (در قدیم) آشنایی؛ 8- (در فلسفه) ادراك جزئیات مانند ادراك گرمی و

سردي در مقابل علم که ادراك کلیات است

 

معرفتالله

(عربی) (در قدیم) خداشناسی

 

معروف

(عربی) 1- آنچه در نزد دیگران یا در نزد همه شناخته شده است؛ 2- موسوم و شناخته شده؛ 3-(در علم حدیث) حدیثی مقبول که

راوي آن ضعیف است؛ 4- (در تصوف) خداوند؛ 5- (در قدیم) (به مجاز) مهم، اصلی؛ 6- (در قدیم) (به مجاز) مقرب، نزدیک؛

-7 (اعلام) 1) معروف بغدادي [قرن 8 و 9 قمري] خوش نویس و شاعر، در بغداد زاده شد

هنگامی که سلطان احمد ملایر در بغداد

مسلط شد به دربار او رفت و به کتابت مشغول شد

در سال 817 هجري قمري هنگامی که شاهرخ تیموري به اصفهان آمد او را

همراه خود به اصفهان برد و کاتب مخصوص خود کرد

از شاگردان او شمس الدین هروي و استاد بایسنقر میزا بودند، هنگامی که

( احمد لر به شاهرخ سوء قصد کرد چون معروف از ملازمان او بود در قلعه ي اختیارالدین زندانی شد و در همانجا درگذشت؛ 2

معروف کرخی [قرن دوم هجري] از دوستان امام رضا (ع) و از زاهدان و متصوفان مشهور زمان خود، ابوالفرج بن الجوزي کتابی در

اخبار و آداب او نوشته است

 

مُعِز

(عربی) 1- (در قدیم) گرامی دارنده؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) معز فاطمی لقب ابوتمیم مَعَد ابن اسماعیل، خلیفهي

365 شمسی] که شمال آفریقا و مصر را تسخیر کرد و شهر قاهره را بنیاد نهاد

– فاطمی [ 341

مُعزز

(عربی) 1- عزیز ، گرامی؛ 2- بزرگوار و ارجمند (زن)

 

معصوم

(عربی) 1- بیگناه و پاك؛ 2- (در ادیان) پیامبر اسلام(ص)، دخترش فاطمه(س) و هریک از دوازده امام شیعه؛ 3- (در قدیم) در

امان، محفوظ

 

معصومه

2- (اَعلام) لقب حضرت فاطمه (معصومه) خواهر ؛ – (عربی) (مؤنث معصوم) 1- (در قدیم) زن بیگناه و پاك

+ ( معصوم

1

گرامی امام رضا(ع)

 

مُعظم

(عربی) بزرگ داشته شده، بزرگوار

 

مُعظمه

1951 میلادي] معظمه فرزند شخصیتی – (عربی، معظمۀ) 1- بزرگ داشته شده، بزرگ؛ 2- (اعلام) نویسنده بانوي تاجیکستان [ 1988

به نام احمد اسفره از استان خجند، تحصیلاتش را در دانشگاه تربیت معلم خجند تمام کرد و از آن پس کار تدریس را در پیش

گرفت اما در سال 1978 از خجند به دوشنبه رفت و در هیأت تحریریه ي روزنامه ي مدنیت یا ادبیات و صنعت کنونی به کار

در 1970 در یکی از نشریات تاجیکستان به نام سودیتی به چاپ رسید و از آن « سیب قرمز » پرداخت

نخستین داستان معظمه به نام

پس داستان هایش پی در پی در نشریات دیگر انتشار می یافت و از برنامه ي ادبی صداي جمهوري تاجیکستان پخش می شد

 

انتشار یافت و چندین داستان از این مجموعه به زبان روسی « اسب سپید » مجموعه داستان هاي معظمه در سال 1958 میلادي به نام

نیز ترجمه شده، معظمه عمر بسیار کوتاهی داشت و در سی و هفت سالگی درگذشت

 

مُعید

(عربی) 1- بازگشت دهنده، بازگرداننده؛ 2- ماهر، زبردست، کارآزموده؛ 3- از نامها و صفات خداوند؛ 4- (در قدیم) آن که در

مدرسههاي قدیم بعد از استاد درس را براي شاگردان دوباره شرح میداده و یا در غیاب استاد جلسهي درس را اداره میکرده است

 

مُعین

(عربی) یاریگر، کمک کننده، یاور

 

مُعینا

(عربی  فارسی) (معین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به مُعین، ( مُعین

 

مُعینالدین

(عربی) 1- کمک کننده و یاور دین؛ 2- (اَعلام) 1) معینالدین پروانه: [قرن 7 هجري] شهرت امیر سلیمان ابن علی، امیر و دولتمرد

نیرومند دربار سلجوقیان روم، از معاصران و حامیان مولوي

به خاطر همدستی با بیبرس، خشم و دشمنی اباقاخان را برانگیخت و به

فرمان او به قتل رسید؛ 2) معینالدین نطنزي: [قرن 9 هجري] مورخ ایرانی، مؤلف کتاب منتخب التواریخ معینی، که ابتدا آن را به نام

ابراهیم میرزا، پسر امیر تیمور و سپس به نام شاهرخ تیموري کرده است؛ 3) معینالدین یزدي: [قرن 8 هجري] ادیب و مورخ ایرانی،

مؤلف مَواهب الاهیه، در تاریخ سلسلهي آل مظفّر

 

مُعینرضا

(عربی) 1- کمک کننده و یاور رضا؛ 2- (به مجاز) دوستدار و محب امام رضا(ع)

 

مُفید

(عربی) 1- داراي فایده، سودمند، رساننده؛ 2- (در منطق) داراي معنی در مقابلِ مهمل

 

مَقبوله

(عربی) (مؤنث مَقبول)، 1- مورد قبول، پذیرفته شده؛ 2- دلنشین، دوست داشتنی، زیبا؛ 3- خوشایند، مطلوب

 

مقتدا

(عربی، مقتدي) 1- آن که مردم از او پیروي می کنند، پیشوا؛ 2- (در ادیان) پیش نماز؛ 3- (اعلام) لقب ابوالقاسم عبدالله، خلیفه ي

487 قمري] داماد ملکشاه سلجوقی

– عباسی [ 467

مِقداد

(عربی) 1- بسیار قطع کنندهي چیز؛ 2- (اَعلام) نام یکی از اصحاب بزرگ پیامبر اسلام(ص) که مردي فاضل و دانشمند و شجاع

بود و یکی از هفت نفري است که در آغاز بعثت اسلام آوردند

 

مُقدسه

(عربی) (مؤنث مقدس)، 1- مقدس، داراي تقدس و پاکی، مبرا از هر آلودگی، پاك و قابل احترام دانسته شده بویژه از نظر مذهبی؛

-2 آنکه از پلیدي و زشتی و گناه دوري میکند، پارسا

 

مقصود

(عربی) آنچه کسی قصد انجام آن را دارد، منظور، مقصد

 

مقصوده

(عربی) 1- مطلوب و خواسته شده و محبوب و مورد پسند؛ 2- مورد علاقه

 

مُکَرم

(عربی) 1- گرامی و عزیز کرده، عزیز و محترم؛ 2- (در حالت قیدي) (در قدیم) با عزت و بزرگی

 

مُکَرمه

(عربی) (مؤنث مُکَرم)، زن گرامی و عزیز کرده

 

مَکیه

(عربی) (مؤنث مکی)، 1- مربوط یا متعلق به مکه؛ 2-اهل مکه؛ 3- (اَعلام) سورههایی از قرآن مجید که در مکه نازل شده است

 

ملاحت

(عربی) 1- حالتی در چهره که شخص را دوست داشتنی مینماید، نمکین بودن، با نمک بودن؛ 2- خوشایند بودن، دوست داشتنی

بودن

 

ملایم

(عربی) 1- فاقد شدت و تندي؛ 2- (به مجاز) داراي اخلاق خوش و سازگار با دیگران، مهربان، نرمخو؛ 3- (در حالت قیدي) با

نرمی و آهستگی، به آرامی، آهسته؛ 4- (در قدیم) داراي تطابق، سازگار، متناسب؛ 5- (در قدیم) خوشایند

 

مُلکآرا

1316 قمري]، – (عربی  فارسی) 1- (در قدیم) (به مجاز) مایهي زینت و آراستگی سلطنت یا مملکت؛ 2- (اَعلام) ملک آرا: [ 1255

لقب عباس میرزا نایب السلطنه، شاهزادهي ایرانی، برادر ناصرالدین شاه، مؤلف کتابی در شرح حال خود

 

مَلکجهان

(عربی  معرب) 1- فرشته جهان؛ 2- (به مجاز) زیباروترین

 

مَلَکزمان

(عربی) (= مَلَک جهان)، ( مَلَک جهان

 

مَلَکسیما

(عربی) خوشگل، پريچهر، فرشته روي، زیبا روي

 

مَلِکناز

(عربی  فارسی) 1- موجب افتخار پادشاه به لحاظ زیبایی؛ 2- ویژگی آن که ناز و کرشمهاي شاهانه دارد

 

مَلِکنسا

(عربی) 1- پادشاهِ زنان، سَرور زنان؛ 2- فرشته رو و زیبا در میان زنان

 

ملودي

در موسیقی) توالی تعدادي از اصوات در موسیقی سازي و آوازي، به گونه اي که یک واحد مستقل را ) (melodie ، (فرانسوي

بسازد و معمولًا قابل زمزمه کردن باشد

 

مُلوك

( (عربی) (جمعِ مِلَک) 1- پادشاهان؛ 2- (اَعلام) 1) دریاي ملوك بخشی از اقیانوس آرام، میان شمال شرقی جزیرهي سلبس؛ 2

جزایر ملوك (= جزایر ادویه): گروهی شامل حدود 1000 جزیره در شرق اندونزي، میان جزیرهي سلبس و گینهي نو که بیشتر آنها

کوهستانی و آتشفشانی است

 

مَلیحه

(عربی) (مؤنث ملیح) 1- (در قدیم) (به مجاز) ملیح، زیبا و خوشایند، داراي ملاحت، با نمک؛ 2- (در قدیم) دوست داشتنی و مورد

پسند

 

ملیسا

(عربی) 1- زمانی بین مغرب و نماز عشا؛ 2- ماه صَفر؛ 3- ماهی بین آخر گرما و زمستان

 

مِلیکا

گروهی از گیاهان علفی چند ساله از خانوادهي گندمیان که خودرو هستند

 

مَلیکه

(عربی) (در قدیم) (زن) صاحب، (زن) مالک

 

ممتاز

(عربی) 1- داراي امتیاز، برتر، برجسته؛ 2- عالی، خوب، مرغوب؛ 3- مشخص، جدا، متمایز؛ 4- (در قدیم) مشهور

 

مُنا

(عربی) امیدها، آرزوها، مقاصد

 

مَنال

(عربی) 1- (در قدیم) مال، دارایی، مِلک، ثروت؛ 2- درآمد، مداخل

 

مُنتَظِر

(عربی) 1- آن که در حال صبر کردن براي آمدن کسی یا انجام یافتن کاري یا روي دادنِ اتفاقی است، چشم به راه؛ 2- (در حالت

قیدي) در حال انتظار

 

مَنزلت

(عربی) 1- ارزش و اهمیت؛ 2- (در قدیم) مقام، درجه؛ 3- نظم و انضباط؛ 4- حد، پایه

 

منزه

(عربی) 1- به دور از آلودگی، پاك، پاکیزه؛ 2- مبرا، بري، بی عیب

 

منصور

– (عربی) 1- (در قدیم ) یاري داده شده، پیروز شده، پیروز و موفق؛ 2- (درحالت قیدي) به صورت غلبه یافته، پیروزمندانه؛ 3

366 قمري]، محمّد بلعمی وزیر او بود

منصور دوم: امیر سامانی – (اَعلام) 1) نام دو تن از امیران سامانی

منصور اول: امیر [ 350

158 قمري] معروف به دوانیقی، که به دستور او – 389-387 قمري]؛ 2) منصور: لقب ابوجعفر عبدالله، دومین خلیفهي عباسی [ 136 ]

پایتخت عباسیان در بغداد ساخته شد، ابو مسلم کشته شد و قیام مقنع و چندین قیام علویان سرکوب شد

در زمان او آندلس از

795 قمري] سلسلهي آل مظفر، – خلافت عباسی جدا شد؛ 3) منصور (= شاه منصور): شاه بخشی از جنوب ایران و آخرین شاه [ 790

که در جنگ با امیر تیمور گورکان کشته شد؛ 4) منصور (= منصور ابن ابی عامر): لقب محمّد ابن عبدالله: [قرن 3 هجري] وزیر و

سردار امویان آندلس، از فاتحان معروف آن سرزمین، که در برابر مسیحیان پیروزیهاي درخشانی داشت؛ 5) منصور بالله: [قرن 4

هجري] لقب قاسم ابن علی، پیشواي زیدي یمن؛ 6) منصور دشتکی: (= غیاث الدین منصور) [قرن 5 هجري] فقیه و حکیم ایرانی

 

937 قمري]، که استعفاء داد و براي ادامهي کار تدریس به شیراز بازگشت

از آثار اوست: – وزیر شاه تهماسب اول صفوي [ 936

اخلاق منصوري، الاشارات والتَلویحات (حکمت)، تعدیلُالمیزان (منطق) و مَعالِمُ الشَ فا (طب)؛ 7) منصور حلاج (= حسین ابن

منصور): [قرن 3 و 4 هجري] اندیشمند ایرانی، از مردم فارس، از بزرگان صوفیه و مؤلف چندین کتاب، که تنها یکی از آنها به

عربی در دست است، به نام کتاب الطَّواسین

او در بغداد هشت سال زندانی و پس از آن تکفیر و سنگسار شد و جسدش را

سوزاندند

 

منصوره

2-(اَعلام) شهر بندري، در شمال مصر، بر کرانهي راست رود نیل

؛ – (عربی) 1- (مؤنث منصور)، ( منصور 1- و 2

مَنظَر

(عربی) 1- آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود؛ 2- جلوهي ظاهري هر شخص؛ 3- (به مجاز ) صورت و چهره، در مقابلِ

مَخبَر؛ 4- (در قدیم) منظره

 

مُنعم

(عربی) 1- (در قدیم) داراي مال و نعمت بسیار، ثروتمند، توانگر؛ 2- آن که به دیگران احسان می کند، بسیار بخشنده

 

منوچهر

منوش یکی از ناموران قدیم]؛ 2-(اَعلام) منوچهر شاه اساطیري ایران، از خاندان ایرج یکی از ] « از نژاد و پشت منوش » -1 به معنی

پادشاهان پیشدادي است

او پسر پشنگ و نوهي ایرج است که به کین خواهی ایرج برخاست و سلم و تور را کشت

آنگاه جدش

فریدون او را پادشاهی داد و او 120 سال پادشاهی کرد

 

مُنور

(عربی) 1- روشن، درخشان، نورانی؛ 2- (به مجاز) روشن فکر

 

مُنوره

(عربی) (مؤنث مُنور)، ن مُنور

 

مُنیب

(عربی) (درقدیم) بازگشت کننده به سوي حق

 

مُنیبا

(عربی  فارسی) (منیب + ا (پسوند نسبت))، منسوب به منیب، ( منیب

 

مُنیر

(عربی) 1- ویژگی آنچه از خود نور داشته باشد، در مقابلِ مستنیر؛ 2- درخشان، تابان، روشن

 

مُنیراعظم

(عربی) 1- درخشندگی و تابندگی زیاد؛ 2- (به مجاز) بسیار زیبارو

 

مُنیره

(عربی) نورانی و روشن و درخشان و آشکار

 

مَنیژه

(اَعلام) (در شاهنامه) دختر افراسیاب، که عاشق بیژن پهلوان ایرانی شد و با کمک رستم همراه بیژن به ایران گریخت

داستان او با

بیژن یکی از پر آوازهترین و دلکشترین داستانهاي شاهنامه میباشد

 

موحد

(عربی) آن که به یگانگی خداوند ایمان دارد، یکتا پرست

 

موحده

(عربی) (مؤنث موحد)، ( موحد

 

موژان

(= موجان) (در قدیم) خمار، پر کرشمه (چشم)

 

موسی

(عبري) 1- به معنی از آب کشیده؛ 2- (اَعلام) 1) موسی ابن عمران(ع) پیغمبر معروف بنی اسرائیل در زمان فرعون و رهبر اسیران

یهودي در مصر، که آنان را به سوي فلسطین رهبري کرد، ولی پیش از رسیدن بدانجا در اردن درگذشت؛ 2) موسی ابن جعفر(ع)

183 قمري] ملقب به کاظم هفتمین امام شیعیان

در زندان هارون الرشید مسموم و به شهادت – (= ابوالحسن موسی بن جعفر): [ 128

رسید؛ 3) موسی بن شاکر: [زنده در سال 200 قمري] دانشمند ایرانی، از مرد خراسان، که همراه مأمون به بغداد رفت و فرزندانش

1204 میلادي] پزشک و – معروف به بنوموسی، در اختر شناسی، مکانیک و ریاضیات شهرت یافتند؛ 4) موسی ابن میمون: [ 1135

اندیشمند یهودي آندلسی، که از سال 1166 در مصر اقامت گزید

مؤلف کتابهایی در پزشکی، منطق و علم کلام، از جمله: دلالۀ

492 میلادي] مورخ ارمنی، مؤلف تاریخ ارمنستان (ترجمه)

– الحایرین و سراجُ المُنیر؛ 5) موسی خورنی: [ 407

موسیالرضا

(عربی) از نامهاي مرکب، ( موسی و رضا

[این نام مخالفِ قیاس ساخته شده است]

 

موعود

(عربی) وعده داده شده یا از پیش تعیین شده

 

مولود

(عربی) 1- آن که به دنیا آمده، زاده شده، فرزند؛ 2- تولد، میلاد؛ 3- (به مجاز) نتیجه، حاصل؛ 4- (در احکام نجوم) زمان تولد

 

مولوده

(عربی) (مؤنث مولود)، ( مولود

 

مونا

باید دانست که مونا بالوا و » تصحیح کرده و آورده است که « مونا » که نام خداي عز و جل است به ،« مانا » صاحب دساتیر کلمهي

بنابراین مونا (= مانا) نام خداي

« مانا هزوارش مئونا و مونا می باشد » : و دکتر معین در حاشیه برهان قاطع گفته است « خدا را گویند

عزوجل است

 

مونس

(عربی) هم نشین و همراز، همدم

 

موهبت

(عربی، مَوهَبَۀ) هر چیز ارزشمندي که به کسی بخشیده می شود یا او از آن بهره مند است

 

مَه جَبین

(فارسی  عربی) (به مجاز) داراي پیشانی سفید و زیبا، زیباروي

 

مِها

تلفظ شود منسوب به ماه است؛ (به مجاز) زیبارو]

/mahā/ بزرگ، بزرگتر

[چنانچه این کلمه مَها

مهاباد

(اعلام) 1) رودي در استان آذربایجان غربی به طول 85 کیلومتر، که از ارتفاعات جنوب غربی سرچشمه می گیرد و پس از عبور از

مهاباد و مخلوط شدن با رودهاي دیگر به دریاچه ي ارومیه می ریزد؛ 2) شهرستانی در جنوب شرقی استان آذربایجان غربی با مرکز

مهاباد

[نام پیشین آن ساوجبلاغ بوده است]؛ 3) شهري در شهرستان اردستان در استان اصفهان

 

مُهاجر

(عربی) 1- آن که براي اقامت دائم از وطن خود به جاي دیگري سفر میکند؛ 2- هر یک از یاران پیامبر اسلام(ص) که به همراه او

از مکه به مدینه هجرت کردند

 

مَهان

تلفظ شود جمع مِه و به (mehān) (مَه = ماه + ان (پسوند نسبت))، 1- منسوب به ماه؛ 2-(به مجاز) زیبارو؛ [چنانچه این واژه مِهان

معنی بزرگان میباشد]

 

مَهبان

(مَه = ماه + بان (پسوند محافظ یا مسئول))، (به مجاز) زیبا و مهتاب رو

 

مِهبانو

بانوي بانوان، سرور بانوان، بزرگ زنان

 

مَهبد

(= مهبود)، ( مهبود

 

مَهتا (مَه تا)

-1 همانند ماه، چون ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

مَهتاب

-1 نور و روشنایی ماه؛ 2- مهتابی

 

مَهتاج

(= ماه تاج)، 1- تاج ماه؛ 2- (به مجاز) زیباي زیبایان

 

مَهدا

(عربی) اول شب، پاسی از شب، آرامش شب

 

مِهداد

(مِه = مِهتر، بزرگتر + داد = داده) (به مجاز) بزرگزاده

 

مَهدخت

(مَه = ماه + دخت = دختر) (= ماه دخت)، ( ماه دخت

 

مهدي

(عربی) 1- هدایت شده؛ 2- (اَعلام) 1) نام قائم منتظَر(ع): [ 255 هجري] در نزد شیعه، مهدي منتظَر(ع)، مکنی [کنیهي او] به

ابوالقاسم محمّدابن عسکري ملقب به امام زمان، صاحبالزمان، حجت القائم، امام قائم، قائم آل محمّد، آخرین امام از امامان دوازده

گانهي شیعه است، که او را زنده و غایب میدانند و ظهورش را انتظار میکشند؛ 2) مهدي: لقب ابو عبدالله محمّد، سومین خلیفهي

169 قمري]، که در زمان او سپاهیان اسلام به تنگهي بسفر رسیدند، قیام مقنع در ماوراءالنهر روي داد و مانویان مورد – عباسی [ 158

322 قمري] و بنیانگذار دولت فاطمی – تعقیب و آزار قرار گرفتند؛ 3) مهدي: لقب عبید الله ابن محمّد فاطمی، نخستین خلیفه [ 297

1885 میلادي] لقب محمّد ابن عبدالله، رهبر مذهبی سودان که بر ضدّ سلطهي – در مغرب آفریقا؛ 4) مهدي سودانی: [حدود 1843

بریتانیا و مصر قیام کرد

 

مهدیا

(مهدي = هدایت شده + ا (اسم ساز))، دختر هدایت شده

 

مَهدیار

(عربی  فارسی) (مَهد = (به مجاز) سرزمین، کشور، میهن + یار (پسوند محافظ و مسئول))، محافظ و نگهبانِ سرزمین و میهن

 

مهديرضا

(عربی) از نامهاي مرکب، ( مهدي و رضا

 

مَهدیس

(مَه = ماه + دیس = (پسوند شباهت))، 1- مانند ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

مَهدیسا

(مَهدیس + ا (پسوند نسبت))، منسوب به مَهدیس، ( مَهدیس

 

مَهْدیه

(عربی) کسی که خداوند رستگاري را و راه راست را برایش تعیین کرد

 

مهديیار

(عربی  فارسی) یاور مهدي؛ (به مجاز) دوستدار و محب مهدي منتظر قائم آل محمّد(ع)

 

مهرآذر

(مهر = مهربانی و محبت + آذر = آتش)، 1- آتشِ مهربانی و محبت؛ 2- (به مجاز) بسیار مهربان و با محبت، پر عاطفه و احساس

 

مهرآذین

(مهر= مهربانی و محبت + آذین (در قدیم) آیین، رسم، قاعده)، 1- در آیین و روش مهربانی و محبت، داراي آیین و رسم مهربانی

و محبت؛ 2- (به مجاز) مهرورز، با محبت، مهربان

 

مهرآرا

(مهر = مهربانی و محبت + آرا = مخفف آراینده، آراینده، آراستن، زینت و آرایش)، 1- ویژگی آن که به مهربانی و محبت

آرایش شده، آراسته به مهربانی؛ 2- (به مجاز) مهربان و با محبت

 

مهرآسا

( مهر + آسا (پسوند شباهت))، 1- مثل خورشید، مانند خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

مهرآفاق

(مهر= مهربانی و محبت + آفاق = گیتی، جهان، زمانه، روزگار)، (به مجاز) مهربان و با محبت،

مهرآفرین

آفریننده ي مهر و محبت و دوستی

 

مهرآنا

(فارسی  ترکی) (مهر = محبت و دوستی، مهربانی + آنا = مادر) 1- مهربانی و محبت و دوستی مادر؛ 2- (به مجاز) مهربان و با

محبت

 

مهرآوه

(= مهرابه)، ( مهرابه

 

مهرآیین

داراي مهر و محبت و دوستی، داراي مهربانی، داراي آیین و روش دوستی و مهربانی

 

مِهرا

(مهر+ ا (پسوند نسبت))، منسوب به مِهر، ) مِهر

 

مِهراب

-1 دارندهي جلوهي آفتاب و کسی که تابش مهر دارد؛ 2- (اَعلام) پادشاه کابل بود، همسر او سیندخت نام داشت، سیندخت مادر

رودابه است و رودابه همسر زال و مادر رستم میباشد

 

مِهرابه

– (مهراب + ه (پسوند نسبت))، منسوب به مهراب، ( مهراب

1

مهراج

(سنسکریت) (در قدیم) مهاراجه، عنوان هر یک از افراد طبقه اي ممتاز در هند، شاه، امیر

 

مِهراد

(مِه = مِهتر، بزرگتر + راد = جوانمرد)، 1- جوانمرد مِهتر و بزرگتر؛ 2- (اَعلام) از نویسندگان دورهي ساسانی که کتابی به نام

بزرگمهر ابن بختگان نوشته است

 

مِهراس

(عبري) (اَعلام) 1) نام پدر الیاس پیغمبر(ع)؛ 2) موبدي رومی که قیصر او را به ریاست شصت موبد به نزد انوشیروان فرستاد تا

هدیهها نزد او برد و با او پیمان دوستی ببندد و باژو ساو را بپذیرد

 

مهراعظم

(مهر = مهربانی و محبت + اعظم = بزرگ)، 1- مهربانی و محبت بزرگ؛ 2- (به مجاز) بسیار مهربان

 

مِهرافروز

-1 افروزندهي مهر و محبت، افروزندهي مهربانی؛ 2- (به مجاز) مهرورزنده و مهربان

 

مَهرام

(مَه + رام) 1- آن که ماه رام اوست؛ 2- (به مجاز) خوشبخت

 

مِهران

-1 به معنی دارندهي مهر؛ 2- (اَعلام) 1) نام یکی از خاندانهاي هفتگانهي عصر ساسانی (ویس پوهر) مقر افراد این خاندان پارس

بوده است؛ 2) نام پدرِ اورند سردار ایرانی در عهد انوشیروان و نیز نام چند تن اشخاص در ایران باستان؛ 3) نام شهرستانی در غرب

استان ایلام

 

مِهرانا

– (مهران + ا (پسوند نسبت))، منسوب به مهران، ( مهران

1

مِهراندخت

(مهران + دخت = دختر)، دختر دارندهي مهر و محبت، دختر مهربان

 

مِهرانگیز

برانگیزانندهي محبت و دوستی، انگیزندهي شوق و مهر

 

مهرانوش

محبت جاوید، مهر و محبت جاویدان

 

مِهرانه

– (مِهران + ه (پسوند نسبت))، منسوب به مِهران، ( مِهران

1

مهربان

-1 با محبت، با مهر، نیکی کننده، رحم کننده؛ 2- (در عرفان) مهربان صفت ربوبیت را گویند؛ 3- (اَعلام) نام شهري در شهرستان

سراب در استان آذربایجان شرقی

 

مِهربانو

بانوي مهربان و با محبت، زنِ مهربان

 

مِهربُد

پسوند محافظ یا مسئول))، 1- محافظ یا نگهبان مهربانی و محبت؛ 2-(به مجاز) شخصِ ) /bod-/ (مهر = مهربانی و محبت + بُد

مهربان

 

مِهرتاش

(فارسی  ترکی) [مِهر = مهربانی، محبت + تاش (ترکی) (= داش) این کلمه به آخر اسمها اضافه میشود و شرکت، مصاحبت یا

است]؛ 1- روي هم به معناي هم مهر؛ 2- (به مجاز) با محبت و مهربان

« هم » همراهی را می رساند و معادل پیشوند

مِهرجان

(مُعرب از فارسی مهرگان)، ( مهرگان

 

مِهرجهان

(مهر = خورشید + جهان)، 1- خورشیدِ عالم، آفتابِ عالم تاب؛ 2- (به مجاز) زیبا رو

 

مَهرخ

-1 ماه رخ، آن که داراي رخساري چون ماه است؛ 2- (به مجاز) زیبا، خوبرو

 

مِهرداد

138 پیش از میلاد] – -1 دادهي مهر، آفریده شدهي مهر؛ 2- (اَعلام) 1) نام چهار تن از شاهان اشکانی

مهرداد اول: شاه [حدود 171

و نخستین فرمانرواي بزرگ اشکانی، که سلوکیان را یکسره از قلمرو ایران بیرون راند؛ مهرداد دوم (= مهرداد بزرگ): شاه [حدود

55 پیش از – 188 پیش از میلاد]، که سکاها را شکست داد و با چین روابط بازرگانی برقرار کرد؛ مهرداد سوم: شاه [حدود 57 -123

147- میلاد]، که پدرش را کشت و برادرش به یاري درباریان بر او شوریدند و سلطنت را در دست گرفت؛ مهرداد چهارم: شاه [ 128

میلادي]؛ 2) مهرداد نام یکی از گماشتگان آستیاگ که کوروش را در کودکی به دست او سپرده بودند ؛ 3) نام پسر خسرو پرویز

پادشاه سلسلهي ساسانی

 

مِهردخت

(مهر = مهربانی، محبت + دخت = دختر)، دختر مهربان و با محبت

 

مِهرزاد

(= زادهي مهر) (اَعلام) بنا بر بعضی از نسخههاي شاهنامه نام یکی از پسران اسفندیار است (مهرنوش)

 

مِهرسا

(مهر = خورشید + سا (پسوند شباهت))، 1- مثل خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

مهرشاد

(= خورشاد)، ( خورشاد

 

مهرشید

(= خورشید)، ( خورشید

 

مِهرك

/ (پسوند شباهت))، 1- شبیه به خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبارو

ak / (مِهر = خورشید + ك

مِهرگان

-1 جشنی که در ایران قدیم در شانزدهم مِهر به مناسبت یکی شدنِ نام روز با نام ماه بر پا میشده است؛ 2- (در قدیم) (به مجاز)

پاییز؛ 3- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از الحان قدیمی ایرانی (مهرگان خردك)

 

مِهرگل

(مهر = خورشید + گل)، 1- گل آفتاب، گل آفتاب گردان؛ 2- (به مجاز) زیبا و لطیف

 

مِهرناز

(اَعلام) نام خواهر کیکاووس که وي را به همسري رستم داده بودند

 

مِهرنسا

(فارسی  عربی) (مهر = خورشید + نسا)، 1- خورشید زنان؛ 2- (به مجاز) زیباروي در میان زنان

 

مِهرنِگار

– (مهر = خورشید + نگار = (به مجاز) معشوق زیباروي، دختر یا زنِ زیباروي، بت، صنم)، 1- روي هم به معنی خورشید زیباروي؛ 2

(به مجاز) زیباروي درخشان

 

مِهرنوش

(مهر = خورشید + نوش = جاویدان) (به مجاز) زیبایی جاوید و همیشگی، همیشه زیبارو

 

مِهرنیا

(مهر = مهربانی، محبت + نیا)، 1- از نژادِ مهربانان؛ 2-(به مجاز) مهربان و با محبت

 

مَهرو

(= ماه رو) (به مجاز) زیبا رو

 

مَهروز

(مَه = ماه + روز)، 1- ماه روز، ماهی که در روز نمایان است؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

مِهروش

(مهر= خورشید + وش (پسوند شباهت))، 1- مثل خورشید، مانند خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبا رو

 

مِهري

(مهر+ ي (پسوند نسبت))، 1- منسوب به مهر، م مهر؛ 2- (در موسیقی) نوعی از چنگ

 

مِهرین

(مهر + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به مهر

م مهر؛ 2- (اَعلام) 1) نام آتشکدهاي در قم؛ 2) نام بنا و ناحیهاي در اصفهان

 

مِهزاد

(= مِهزاده)، (در قدیم) بزرگ زاده، شاهزاده

 

مَهزیار

-1 (= مازیار)، ( مازیار؛ 2- (اَعلام) نام پدر علی اهوازي [علی ابن مهزیار اهوازي دورقی شیعی، مکنی (کنیهي او) به ابوالحسن

مشهور به پسر مهزیار، وي فقیه و مفسر بود]

 

مَهسا

(مه = ماه + سا (پسوند شباهت))، 1- مثل ماه، مانند ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

مَهسان

(مه = ماه + سان (پسوند شباهت))، + مهسا

 

مهستا

(مهست = بزرگترین، مهمترین + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به مهست؛ 2- (به مجاز) دختر بزرگتر و مهمتر؛ 3- (به مجاز) داراي

قدر و مرتبه ي عالی

 

مَهستی

(فارسی  عربی) (مَه = ماه + ستی = مخفف سیدتی)، 1- ماه خانم، ماه بانو؛ 2- (اَعلام) مهستی گنجوي [قرن 6 هجري] شاعرهي

ایرانی که بعضی او را معاصر سلطان سنجر و بعضی معاصر سلطان محمود غزنوي دانستهاند، مهستی چنگ و عود را استادانه

مینواخت و شهرتش بیشتر به خاطر رباعی هایی است که سروده

دیوانش چاپ شده است

 

مَهسیما

(فارسی  عربی) (= ماه سیما)، ( ماه سیما و ماه چهر

 

مَهشاد

(= ماهشاد)، ( ماهشاد

 

مَهشید

(= ماه شید)، پرتو ماه، ماهتاب، + ( ماه شید

 

مَهفام

(مَه = ماه + فام (پسوند به معنی رنگ))، 1- به رنگ ماه، به رنگ مهتاب؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

مَهکامه

(مَهکام + ه (پسوندنسبت))، 1- منسوب به مهکام؛ 2- (به مجاز) آرزوي زیباي روي

 

مَهگل

(مَه = ماه + گل)، 1- گلِ ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

مَهلا

(عربی) (اسم صوت) آهسته! بی شتاب!

 

مَهلقا

-1 ماه رو، ماه روي، ماه لقا؛ 2- کنایه از زیبارو(ي) است

 

مُهنا

(عربی) 1- در خور، شایسته؛ 2- (در قدیم) گوارا و خوش؛ 3- دور از رنج

 

مَهناز

(= ماه ناز)، ) ماه ناز

 

مَهنام

(مَه = ماه + نام (در قدیم) (به مجاز) = نشان، اثر، صورت، ظاهر)، 1- نشان و اثرِ ماه، داراي صورت و ظاهر ماه؛ 2- (به مجاز)

زیباروي ماه مانند

 

مُهنّد

(عربی) (در قدیم) ساخته شده در هندوستان به ویژه نوعی شمشیر، هندوانی، شمشیر هندي

 

مهنور

(مه = ماه + نور) 1- نورِ ماه ؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

مَهنوش

(= ماه نوش)، ( ماه نوش

 

مِهنیا

آن که نیاکان و اجدادش از بزرگان و سروران است، بزرگ زاده

 

مَهوش

-1 (= ماه وش)، ( ماه وش؛ 2- (در قدیم) (شاعرانه) مانند ماه؛ 3- (به مجاز) زیبارو

 

مَهیا

(اوستایی)، بزرگ

 

مِهیاد

(مِه = مِهتر، بزرگتر + یاد)، 1- تداعیگر مِهتري و بزرگی؛ 2- (به مجاز) مِهتر و بزرگتر

 

مَهیار

-1 (= ماهیار)، ( ماهیار؛ 2- (اَعلام) 1) پیرمردي مهمان نواز در روزگار بهرام گور؛ 2) پهلوان ایرانی که نام او دو بار در گرشاسب

نامهي اسدي طوسی آمده، اول در جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو، دوم در جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو؛ 3) مهیار دیلمی:

[قرن 5 هجري] شاعر عرب زبان ایرانی، از شاگردان شریفرضی

 

مهیاس

(مَه = ماه + یاس)، 1- ماهی که چون گل یاس است؛ 2- یاسی که چون ماه است؛ 3- (به مجاز) زیباروي و با طراوت

 

مَهیسا

(مَهی+ سا (پسوند شباهت)) (= مهسا)، ش مَهسا

 

مَهِیلا

(عربی) 1- حرکت آهسته، روان؛ 2- از واژه هاي قرآنی (در سوره ي مزمّل)

 

مُهیمِن

(معرب از عبري) 1- آگاه به حاضر و غایب؛ 2- از نامها و صفات خدا

 

مهین

-1 بزرگترین (از نظر سال)؛ 2- (در قدیم) بزرگتر، بزرگترین (از نظر مقام و رتبه و ارزش)

[این نام چنانچه به فتح اول (مَهین)

تلفظ شود مرکب از (مَه = ماه + ین (پسوند نسبت)) میباشد و منسوب به ماه است]

mahin

مهیندخت

-1 (مِهین + دخت = دختر)، دختر بزرگ و بلند قدر؛ 2-(مَهین+ دخت = دختر)، دختر ماهگونه، 3- (به مجاز) زیبارو

 

میترا

(اوستایی) 1- مهر، خورشید؛ 2- پیمان؛ 3- (= مهر)، مهر

 

میثاق

(عربی) پیمان و عهد

 

میثم

(عربی) 1- پاي و سپل شتر که محکم به زمین کوبیده شود؛ 2- (اَعلام) میثم ابن یحیی تمار (= میثم تمار): [قرن اول هجري] از

موالی (غلامان) بنی اسد و از اجله (بزرگان) اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع)، که بوسیلهي ابن زیاد به دار آویخته شد

 

میران

(میر = امیر + ان (پسوند نسبت))، منسوب به امیر، امیرانه، شاهانه، + ( امیر

 

مَیسا

(عربی، مَیساء) زنی که با برازندگی و تکبّر راه میرود، متکبر و با تبختر راه میرود

 

مَیسون

(عربی) وزین، با وقار، بردبار، گرانمایه

 

میشا

حی » -1 (درگیاهی) همیشه بهار، همیشه جوان و همیشک جوان، نوعی از ریاحین که همیشه سبز میباشد؛ 2- در زبان عربی به آن

میگویند؛ 3- (در پهلوي) (= مشیه) آدمِ نخستین

« العالم

میعاد

(عربی) 1- محل قرار ملاقات، وعدهگاه؛ 2- زمان قرار ملاقات، زمان وعده؛ 3- وعده، قرار

 

میکائیل

-2 (اَعلام) 1) نام فرشتهي روزي، فرشتهي روزيها؛ 2) نام یکی از چهار مَلَک ؛« کیست مثل یهوّه » (عبري) 1- (= میکال) به معنی

مقرب

 

میگل

(می = شراب + گل)، 1- (به مجاز) زیبا و مست کننده؛ 2- (اعلام) نام جایی در استان فارس

 

میلاد

(عربی) 1- زمان تولد؛ 2- (در قدیم) تولد؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) پدر گرگین و از پهلوانان ایران باستان

 

میمنت

(عربی) سعادت، فرخندگی، مبارکی

 

مینا

-1 پرندهاي شبیه سار با پرهاي رنگارنگ که به راحتی قادر به تقلید صداي انسان و حیوانات است، مرغ مقلد، مرغ مینا؛ 2- (در

گیاهی) گلی معمولاً سفید با گلچههاي گل برگی که انواع گوناگون دارد؛ 3- (در گیاهی) گیاه یک ساله و بوتهايِ این گل با

برگهاي دندانه دار؛ 4- (در صنایع دستی) لعاب شیشهاي شفاف و رنگی که براي تزئین فلزات و کاشی مورد استفاده قرار

میگیرد؛ 5- نوعی شیشه رنگی به ویژه سبز که از آن انواع ظروف میسازند؛ 6- (در قدیم) ظرفی که از این شیشه ساخته میشود؛

-7 (در قدیم) (به مجاز) شراب؛ 8- (در قدیم) کیمیا

 

مینو

-1 (در ادیان) بهشت، فردوس؛ 2- (در پهلوي) این واژه مینوك و صورت اوستایی آن مَئینیَوَ به معنی روان، خرد و روح آمده است

 

مینودخت

(مینو = بهشت + دخت = دختر)، 1- دختر بهشتی؛ 2-(به مجاز) حوروش و زیبارو

 

میهن

-1 کشوري که در آن شخص به دنیا آمده و تابعیت دولت آن را دارد، وطن؛ 2- (در قدیم) زادگاه، موطن؛ 3-(در قدیم) خانه،

خانمان، قبیله

avatar