معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ق
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه – ق
15 خرداد, 1397
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ع
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه – ع
15 خرداد, 1397
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ف

معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ف

معنی نام ها و اسامی دختران و پسران ایرانی  – ف

ف

فؤاد

1936 میلادي]

2) فؤاد دوم: – (عربی) 1- (در قدیم) دل، قلب؛ 2- (اَعلام) نام دو تن از فرمانروایان مصر 1) فؤاد اول: شاه [ 1917

1953 میلادي]، کودك خردسال فاروق، که پس از استعفاي او شاه شد و با اعلام نظام جمهوري در مصر – آخرین شاه مصر [ 1952

خلع شد

 

فائز

(عربی) 1- (در قدیم) نایل؛ 2- رستگار، رستگار شونده؛ 3- پیروز، پیروزي یابنده

 

فائزه

(عربی) ( مؤنث فائز) زن رستگار؛ + فائز

 

فائق

(عربی) 1- داراي برتري، مسلط، چیره، عالی، برگزیده؛ 2- (اَعلام) فائق، داستان نویس ترك، مؤلف مجموعه داستانهاي سماور،

شرکت، آدم بی مصرف و در کوه عالم ماري هست

 

فائقه

(عربی) 1- (مؤنث فائق) عالی، برتر؛ 2- زنی که از حیث جمال بر همگان برتري داشته باشد

 

فاتح

(عربی) 1- گشاینده و فتح کنندهي سرزمینها در جنگ، پیروز؛ 2- (در حالت قیدي) با حالت برنده و پیروز

 

فاخته

(عربی) 1- پرندهاي از خانوادهي کبوتر؛ کوکو، صلصل؛ 2- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از اصول موسیقی قدیم، فاخته ضرب؛

-3 (اَعلام) دختر ابوطالب و خواهر امیرالمؤمنین(ع) مکنی [کنیهي او] به ام هانی

 

فاخر

(عربی) 1- گرانبها، با ارزش؛ 2- عالی؛ 3- نیکو

 

فاخره

(عربی) (مؤنث فاخر)، فاخر

 

فادیا

(عربی) نجات بخش، منجی

 

فادیه

(عربی) زنِ نجات دهنده، زنِ آزاد کننده

 

فاران

(عبري) (اَعلام) 1) موضع مغارهها [جاي غارها]؛ 2) بیابانی که بنیاسرائیل در آنجا گردش کردند؛ 3) کوهی است در شمال شرقی

دشت فاران که آن را کوهِ مضرعه گویند

 

فارِس

(عربی) 1- (در قدیم) سوار بر اسب؛ 2- (به مجاز) دلاور، جنگجو

 

فاروق

( عربی) 1- (در قدیم) تمیز دهنده و فرق گذارنده؛ 2- (اَعلام) 1) لقب عمرابن خطاب (خلیفهي دوم)، از صحابهي پیامبر

1952 میلادي]، که با کودتاي نظامی به رهبري محمّد بخیت و جمال عبدالناصر برکنار شد و در – اسلام(ص)؛ 2) شاه مصر [ 1936

ایتالیا درگذشت

 

فاضل

(عربی) 1- داراي فضیلت و برتري در علم به ویژه علوم ادبی؛ 2- (در قدیم) نیکو، پسندیده به ویژه آنچه داراي جنبه یا اجر معنوي

1231 قمري] فقیه شیعهي ایرانی، مؤلف قوانینُ الاصول، – است؛ 3- (اَعلام) 1) فاضل قمی: (= ابوالقاسم محمّدابن حسن) [ 1152

1253 قمري] لقب محمّد بایندري، ادیب، منشی و – مرشدُالعوام، جامعُالشتات و رد علی الصوفیه والغُلات؛ 2) فاضل گروسی: [ 1198

شاعر ایرانی، مؤلف انجمن خاقان

از پیشگامان تجدد در نثر فارسی

 

فاضله

– (عربی) (مؤنث فاضل)، فاضل

1- و 2

فاطِره

(عربی) (مؤنث فاطر)، ( فاطر

 

فاطمه

(عربی) (مؤنث فاطم)، 1- زنی که بچهي دوساله را از شیر گرفته؛ 2- (اَعلام) 1) دختر پیامبر اسلام(ص) ملقب به زهرا(س)

[پیامبر

اسلام(ص) فرمود: فاطمه حوریهاي است آدمی زاد، حیض نبیند و چون دیگر زنان آلوده نگردد و اینکه خداوند او را فاطمه خوانده

2) فاطمهي کلابیه (= ام البنین) [قرن اول ؛[( بدین جهت بُوَد که او و دوستانش را از آتش دوزخ بازداشته است

(کنز حدیث 34237

1268 قمري] شاعرهي – هجري] همسر حضرت علی(ع) و مادر حضرت عباس(ع)؛ 3) فاطمهي برغانی : ملقب به قرةالعین [ 1233

ایرانی

 

فاطمه عَذرا

(عربی) از نامهاي مرکب، فاطمه و عَذرا

 

فاطمه حورا

(عربی) از نامهاي مرکب، فاطمه و حورا

 

فاطمه زهرا

(عربی) (اَعلام) ام ابیها و ام الائمه و ام الحَسنین، صدیقه کبري دختر پیامبر اسلام(ص) و خدیجه دختر خویلد

 

فاطمه سما

(عربی) از نامهاي مرکب، فاطمه و سما

 

فاطمه سیما

(عربی) از نامهاي مرکب، فاطمه و سیما

 

فاطمه محیا

(عربی) از نامهاي مرکب، فاطمه و محیا

 

فاطمه معصومه

(عربی) 1- از نامهاي مرکب، ا فاطمه و معصومه؛ 2- فاطمهي بیگناه و پاك

 

فاطمه نِسا

(عربی) از نامهاي مرکب، فاطمه و نسا

 

فاطیما

(= فاطمه) (اعلام) دهکده اي در غرب پرتغال، نزدیکی لیریا

در نزدیکی آن در سال 1917 میلادي چند چوپان بچه مدعی دیدار

حضرت مریم شدند

از آن پس، آن محل زیارتگاه شد و امروز یکی از مراکز بزرگ زیارتی کاتولیکان رومی است

 

فالِح

(عربی) 1- نیکوکار؛ 2- (اَعلام) نام فقیه حَنبلی مذهب از دواسِر نَجد

 

فایضه (فائضه)

(عربی) (مؤنث فایض، فائض) فیض رسان، فایده بخش (زن)

 

فتاح

(عربی) 1- (در قدیم) گشاینده؛ 2- از صفات و نامهاي خداوند

 

فتانه

(عربی) 1- (به مجاز) فتان، بسیار زیبا و دلفریب؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) با زیبایی و دلفریبی

 

فتح الله

(عربی) 1- پیروزي خدا؛ 2- (اَعلام) نام وزیرِ امیر مبارزالدین محمّد (معاصر حافظ)

 

فَجر

(عربی) 1- نوري که از مدتی پیش از طلوع خورشید به زمین می تابد، سپیده ي صبح، فلق؛ 2- سوره ي هشتادو نهم از قرآن کریم ،

داراي سی آیه

 

فخرالدین

(عربی) 1- موجب نازش و افتخار آیین و کیش؛ 2-(اَعلام) 1) فخرالدین اسعد گرگانی: [زنده در 446 هجري] شاعر ایرانی،

706 قمري] آل کرت، که در جنگ با سپاه الجایتو درگذشت؛ 3) فخرالدین – سرایندهي منظومهي ویس و رامین؛ 2) پادشاه [ 695

حوایجی: [زنده در 658 هجري] وزیر ابوبکرابن اسعد، اتابک فارسی و از معاصران سعدي

 

فخرالزمان

(عربی) شخص برجسته، گزیده، و مایهي مباهات در زمان خود

 

فخرجهان

(عربی  معرب) موجب نازش و افتخار دنیا

 

فخري

– 2- و 3 ، – (عربی  فارسی) (فخر + ي (پسوند نسبت))، منسوب به فخر، فخر

1

فخریه

– 2- و 3 ، – (عربی) (فخر + ایّه (پسوند نسبت))، منسوب به فخر، فخر

1

فُرات

(عربی) خوشترین آب، آب شیرین، آب بسیار گوارا، آبی که از فرط گوارایی عطش را بشکند

 

فَراز

-1 جاي بلند، بلندترین بخش از جایی، بلندي، باز؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) خوبی و خوشیِ حال و وضع؛ 3-داراي وضع رو به بالا؛

-4 (به مجاز) خوب، خوش

 

فرامرز

-1 آمرزنده (دشمن)؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) پسر رستم، که پس از کشته شدن پدرش به کین خواهی او برخاست، شاه کابل

443 قمري] سلسلهي بنی کاکویه – را کشت و شغاد را به آتش کشید

بهمن پسر اسفندیار او را کشت؛ 2) فرامرز: آخرین امیر [ 433

در اصفهان که به دست طغرل سلجوقی برکنار شد؛ 3) فرامرز ابن خداداد: [قرن 6 هجري] مؤلف یا گردآورندهي داستان سمک

عیار

 

فرانک

(= فرانگ) 1- به معنی پروانه؛ 2- (اَعلام) 1) نام دختر برزین و زن بهرام گور؛ 2) (در شاهنامه) نام مادر فریدون پادشاه کیانی در

داستانهاي ملی

 

فَرانه

پروانه، فرانک، فرانق

 

فَربد

پسوند محافظ یا مسئول))، 1- نگهبان یا محافظِ شکوه و جلال؛ 2- (به مجاز) داراي ) /bad/،/-bod-/ (فر = شکوه و جلال + بد

شکوه و جلال

 

فَربود

راست، درست

 

فَرتاش

(دساتیر) وجود که در برابر عدم است

(از بر ساختهي فرقه آذرکیوان  برهان

چ معین

)

فَرَج

(عربی) 1- به دست آمدن وضعیت مناسب یا مورد علاقه در کار؛ 2- گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج

 

فَرجاد

(دساتیر) فاضل و دانشمند

(از برساختههاي فرقهي آذرکیوان  حاشیهي برهان چ

معین)

فَرَجالله

(عربی) گشایش خدا، گشایش و فراوانی از سوي خدا

 

فَرجام

سرانجام، عاقبت، پایان

 

فَرح

(عربی) شادمانی، سُرور، شاد شدن، شادمان گردیدن

 

فرحان

(عربی) شاد، شادان، مسرور، خوشحال

 

فرحانگیز

(عربی  فارسی) برانگیزندهي شادي، شادي بخش، مفرح

 

فرحانه

(عربی) (مؤنث فرحان)، فرحان

 

فرحدخت

(عربی  فارسی) (فرح + دخت = دختر) دختر شاد و خوشحال

 

فرحروز

(عربی  فارسی) 1- آن که روزگارش به شادمانی و سُرور است؛ 2- (به مجاز) خوشبخت و کامیاب

 

فرحزاد

(فرح = شادمانی و سرور + زاد = زاده)، 1- زاده ي شادمانی و سرور؛ 2- ویژگی کسی که تولدش موجب شادمانی و سرور است؛

-3 (به مجاز) نوزاد خوشقدم و خوش یمن

 

فرحناز

(عربی  فارسی) 1- آن که مسرور و شادمان است و داراي ناز و عشوه است؛ 2- (به مجاز) زیبا روي مسرور و شادمان

 

فرحنِسا

(عربی) (فرح + نسا)، زنی که موجب شادي و شادمانی باشد، شادي آور، شادمان کننده

 

فرحنوش

(عربی  فارسی) (فرح + نوش)، 1- شادمانی و سُرور جاوید؛ 2- (به مجاز) آن که همیشه شادمان است، همیشه شاد

 

فَرّخ

-1 خجسته و مبارك و فرخنده؛ 2- (در قدیم) خوشبخت و کامیاب؛ 3- بزرگوار و ارجمند؛ 4- موزون و دلپذیر؛ 5- خوش و

خوب؛ 6- (در حالت شبه جمله) خوشا، نیکا

 

فرّخزاد

شاه ایران « گشتاسپ » -1 (در قدیم) آن که با طالع خوب به دنیا آمده؛ 2- (به مجاز) نیک بخت؛ 3- (اَعلام) 1) نامی مستعار که

براي معرفی خود به کتایون و قیصر روم بر خود نهاد؛ 2) نام یکی از سرداران بهرام چوبین؛ 3) نام یکی از سرداران خسرو پرویز در

نبرد با بهرام چوبین؛ 4) نام پسر هرمز و برادر رستم هرمزان؛ 5) نام پسر آزرمهان از سرداران روزگار خسرو پرویز

 

فرّخلقا

(فارسی  عربی) 1- خوش صورت، زیبا چهر، زیباروي، نیکو دیدار، خوش برخورد؛ 2- (اَعلام) قهرمان داستان امیر ارسلان رومی،

دختر پترس شاه فرنگی، که امیر ارسلان با دیدن تصویرش، عاشق او شد و در صدد یافتن او برآمد

 

فرّخناز

-1 ویژگی آنکه خوشبخت و کامیاب است و داراي ناز و کرشمه است؛ 2- داراي ناز و غمزه و کرشمهي خوب، خوش و موزون

 

فرخنده

-1 موجب رویداد یا پیامدهاي خوشایند و خوب، مبارك، خجسته؛ 2- (در قدیم) نیک بخت و کامروا

 

فَرداد

زادهي با شأن و شکوه و شوکت، مولود با شکوه

 

فردخت

[فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورَد؛ (به مجاز) مایهي جلال و شکوه؛ زیبایی و برازندگی + دخت =

دختر] 1- روي هم به معنی دختري که شکوه و جلال آن در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورد؛ 2- دختر مایهي جلال و شکوه،

دختري که داراي زیبایی و برازندگی است

 

فِردوس

(در عربی فردَوس) 1- (معرب از فارسیِ پردیس)، بهشت؛ 2- (اَعلام) شهرستانی در جنوب غربی استان خراسان رضوي

 

فردیس

پردیس، فردوس، بهشت

 

فَردین

فروردین، فرودین

فروردین

 

فرزاد

(در قدیم) با فر و شکوه زاده شده، زادهي با فر و شکوه و عظمت

 

فرزام

(در قدیم) لایق، در خور، شایسته، سزاوار

 

فرزان

-1 (در قدیم) فرزانه، خردمند؛ 2- عاقل، حکیم؛ 3- دانش؛ 4- استواري

 

فرزانه

داراي خِرَد و پختگی، خِرَدمند، دانا

 

فرزین

-1 (= فرزان)، فروزان؛ 2- مهرهي وزیر در صفحه شطرنج؛ 3- (اَعلام) نام مکانی در کرمان

 

فَرساد

(دساتیر) 1- حکیم، دانشمند، دانا، عاقل؛ 2- نام درختی (توت)، [از برساختههاي دساتیر  برهان چ

معین]

 

فَرشاد

(دساتیر) 1- نام روح و عقلِ کره مرّیخ، نفس فلک مریخ، [از برساختههاي دساتیر  برهان چ

معین]؛ 2- شکوه، شادي، شادي

بزرگ

 

فرشته

-1 (در ادیان) موجودي آسمانی، عاقل، برتر از انسان و غیر قابل رؤیت که مأمور اجراي اوامر خداوند است و مرتکب گناه

نمیشود، مَلَک؛ 2- (به مجاز) شخص داراي اخلاق یا رفتار بسیار نیک و پسندیده؛ 3- (به مجاز) دختر یا زن مهربان و زیبا

 

فرشید

-1 (مخفف فرشیدورد)، فرشیدورد؛ 2- شکوه و روشنایی، شکوه خورشید، شکوه درخشان

 

فرشیده

(فرشید + ه (پسوند نسبت))، منسوب به فرشید، فرشید

 

فُرصت

1339 قمري]، متخلص به فرصت، – (عربی) 1- وقت مناسب براي انجام کاري؛ زمان و وقت؛ 2- (اَعلام) فرصت شیرازي: [ 1271

ادیب، شاعر، موسیقیدان و نقاش ایرانی عصر قاجار، مؤلف اشکال المیزان در منطق، آثار عجم در تاریخ، بحورالالحان در موسیقی

آوازي و دیوان اشعار

 

فُرقان

(عربی) 1- آنچه جدا کنندهي حق از باطل باشد؛ 2 – (اَعلام) 1) سوره بیست و پنجم از قرآن کریم داراي هفتاد و هفت آیه؛ 2) نام

دیگري براي قرآن

 

فَرگُل

نوعی پیراهن [برخاسته از فرنگ] که خوشایند و زیبنده و شکوه افزا بوده (است)

 

فَرناد

-1 پایاب؛ 2- (در سنسکریت) پرانَدَ (آب)؛ 3- (در برهان) پایاب و پایان آمده

 

فَرناز

[فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورد، زیبایی و برازندگی + ناز = حالت یا رفتاري خوشایند و جذاب

همراه با خودنمایی و اِکراه ظاهري، معمولًا براي جلب توجه دیگري، کرشمه و غمزه] 1-روي هم به معناي حالت و رفتار توأم با ناز

و کرشمه و غمزه که موجب شکوه و جلال است و در بیننده شگفتی و تحسین پدید میآورَد؛ 2- ناز و غمزهي زیبا و برازنده

 

فَرنام

بهترین نام، بالاترین نام

 

فَرنگیس

(اَعلام) نام دختر افراسیاب تورانی و زن سیاوش

 

فَرنود

(دساتیر) برهان و دلیل

[از برساختههاي دساتیر  برهان چ معین]

 

فَرنوش

(دساتیر) نام عقل فلک قمر که به عربی عقل فعال گویند و به فارسی خرد کارگر نامند

[از برساختههاي دساتیر میباشد]

 

فَرنیا

(فر = (در قدیم) (به مجاز) مایهي جلال و شکوه + نیا = پدربزرگ، جد) (به مجاز) ویژگی آن که مایهي جلال و شکوه نیایش

میباشد

 

فروتن

آن که خود را از دیگران برتر نداند، آن که خودپسند نیست، متواضع

 

فُرود

-1 (به مجاز) فرا رسیدن؛ 2- (در قدیم) پایین، نشیب، سرازیري، قرار گرفته در مرتبهي پایین از جهت مقام؛ 3- (اَعلام) (در

دختر پیران ویسه، که بر اثر زخم شمشیر رهام کشته شد

« جریره » شاهنامه) پسر سیاوش از

فروردین

-1 فروردهاي پاکان و فروهرهاي پارسیان؛ 2- در آیین زرتشتی یکی از فرشتگان موکل به روز نوزدهم هر ماه شمسی (فروردین

روز)؛ 3- ماه اول هر سال شمسی (فروردین ماه)

 

فروز

-1 افروختن، فروزیدن؛ 2- (در قدیم) به معناي روشنایی و نور

 

فروزان

آنچه بر اثر سوختن روشنایی دهد، فروزنده، شعلهور، مشتعل، روشن، تابناك، درخشنده

 

فروزنده

(صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن)، 1- نور و روشنی دهنده؛ روشن و تابان، افروخته و مشتعل؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) رونق

دهنده و زینت بخش، آراینده

 

فروغ

-1 روشنی اي که از آتش، خورشید و دیگر منابع نورانی میتابد؛ پرتو؛ شعلهي آتش؛ 2- (به مجاز) رونق، درخشندگی و جذابیت؛

1345 شمسی] شاعرهي ایرانی از مردم تهران

از – -3 (به مجاز) امید به زندگی و شوق و اشتیاق؛ 4- (اَعلام) فروغ فرخزاد [ 1312

آثار اوست: اسیر، دیوار، عصیان و تولدي دیگر

 

فروغاعظم

(فارسی  عربی) (فروغ= (غ فروغ) + اعظم= بزرگوارتر، بزرگتر، بزرگوار، بزرگ) 1- ویژگی آن که داراي درخشندگی و روشنایی

زیاد است؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

فروهر

-1 نگهداري کردن؛ 2- پناه بخشیدن؛ 3- (در ادیان) در دین زرتشت، صورت غیر مادي هر یک از مخلوقات که براي محافظت از

آسمان فرود میآید،

فَرهاد

معنی کردهاند؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) پهلوان ایرانی دوران کیکاووس و کیخسرو، که « یاري » -1 در بعضی منابع فرهاد را

رستم او را براي رهاندن بیژن از زندان افراسیاب با خود به توران برد؛ 2) عاشق ناکام شیرین همسر خسرو پرویز، در داستانهاي ملی؛

3) نام پنج تن از شاهان اشکانی، فرهاد اول: شاه [حدود 176 -حدود 171 پیش از میلاد]، که آماردها را مطیع ساخت و آنان را به

پاسداري دروازهي خزر گماشت؛ فرهاد دوم: شاه [حدود 136 – حدود 128 پیش از میلاد] که دست سلوکیان را از خاك ایران

58 پیش از میلاد]، که به دست پسرانش مسموم شد؛ فرهاد – کوتاه کرد

در جنگ با سکاها کشته شد؛ فرهاد سوم: شاه [حدود 70

2 پیش از میلاد]، که پدر، برادران ( 30 تن) و جمعی از بزرگان دربارش را در آغاز سلطنت کشت

بر اثر – چهارم: شاه [حدود 37

شورش مردم به مشرق ایران گریخت و براي بازگشت به سلطنت، از سکاها یاري گرفت [ 30 پیش از میلاد] سرانجام به دست همسر

رومی خود و پسرش فرهادك (فرهاد پنجم) کشته شد؛ فرهاد پنجم، معروف به فرهادك: شاه [ 2 پیش از میلاد – 4 میلادي]، که

پدرش را کشت و مادرش را به زنی گرفت

مردم بر او شوریدند و او را همراه با مادرش کشتند

 

فَرهام

 

[« فرایوهومت » ( (اوستایی) نیک اندیش

[از واژهي (اوستایی

فَرِهان

(فره + ان (پسوند نسبت))، منسوب به فره، با شکوه و بزرگ

 

فَرهمند

-1 داراي شکوه و وقار؛ 2- (به مجاز) خردمند و دانا، داراي فر، نورانی و با شکوه

 

فرهنگ

-1 پدیدهي کلی پیچیدهاي از آداب، رسوم، اندیشه، هنر، و شیوهي زندگی که در طی تجربهي تاریخی اقوام شکل میگیرد و قابل

انتقال به نسلهاي بعدي؛ 2- قاموس و لغتنامه؛ 3- (در گفتگو) به معنی ادب، شعور یا تربیت اجتماعی؛ 4- (در قدیم) به معناي

علم و معرفت، عقل و خرد، تدبیر و چاره

 

فَرهود

(عربی) 1- کودك پرگوشت و خوب صورت؛ 2- مرد درشت اندام

 

فَریا

[فري= خجسته، مبارك، داراي خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ا = (پسوند نسبت)]، 1- (به مجاز) خجسته، شکوهمند،

مبارك، با شکوه؛ 2- (به مجاز) جذاب، دلپذیر و گیرا

 

فَریار

(فر = شکوه و جلال + یار (پسوند دارنگی))، فرهور

فرهور

 

فریال

(عربی) 1- زیباروي؛ 2- خوش صدا؛ 3- نام پرنده اي

 

فریبا

-1 (به مجاز) بسیار زیبا، دل پسند و خوشایند؛ 2- (در قدیم) به معناي فریفته

 

فریبرز

-1 دارندهي فرّ بزرگ، بزرگ فره، شکوه فره؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) پسر کیکاووس و عموي کیخسرو، که با پادرمیانی رستم،

فرنگیس مادر کیخسرو را به زنی گرفت

 

فَرید

(عربی) (در قدیم) یگانه، یکتا، بی نظیر

 

فَریدا

(عربی  فارسی) (فرید + ا (پسوند نسبت))، منسوب به فرید، فرید

 

فریدالدین

(عربی) 1- یگانه در دین، بی نظیر در دین داري و دینورزي؛ 2- (اَعلام) 1) شیخ فریدالدین محمّد نیشابوري، متخلص به عطّار

618 قمري] نویسنده، شاعر و عارف ایرانی، مؤلف تذکرةالاولیا، در شرح حال بزرگان صوفیه و منظومههاي – نیشابوري: [حدود 540

منطقالطیر، الهی نامه، اسرارنامه، خسرونامه، مصیبنامه و دیوان شعر؛ 2) فریدالدین دهلوي: [قرن 8 هجري] از عارفان هند، معروف

به شِکر گنج، استاد و خویشاوند نظامالدین اولیا

 

فریدخت

(فري = خجسته، مبارك، داراي خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + دخت = دختر)، 1- دختر خجسته و مبارك؛ 2- دختر

باشکوه و شکوهمند

 

فریدرضا

(عربی) از نامهاي مرکب، فرید و رضا

 

فریدون

-2 (اَعلام) در داستانهاي ملی ایران، پسر آبتین از تبار جمشید یکی از بزرگان داستانی اقوام ؛« سه اینچنین » یا « سه ایدون » -1 به معنی

مشترك هند و ایرانی در روایات ایرانی که وي یکی از پادشاهان سلسلهي پیشدادي به شمار رفته است

کاوه پس از پیروزي قیام

خود او را به پادشاهی برگزید

فریدون پس از 500 سال پادشاهی، قلمرو خود را میان پسرانش ایرج، سلم و تور قسمت کرد

[تفسیر

معناي فریدون (سه ایدون یا سه اینچنین) مربوط به دورانی است که در آن آریائیان به سه شاخه تقسیم گردیدند]

 

فریده

(عربی) (مؤنث فرید)، فرید

 

فریسا

(فري = شگفت انگیز، عجیب + سا (پسوند شباهت))، 1- مانند فري، شبیه به فري؛ 2- (به مجاز) عجیب و شگفت انگیز (از حیث

زیبایی)

 

فریما

(= فریبا)، فریبا

 

فریمان

(فري = خجسته، مبارك، داراي خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + مان/من= اندیشه و فکر)؛ 1- داراي اندیشهي خجسته،

مبارك و با شکوه؛ 2- (به مجاز) خیراندیش و نیک اندیش؛ 3- (اَعلام) 1) رودخانهاي فصلی، در استان خراسان به طول 44

کیلومتر، که از شهرستان فریمان سرچشمه می گیرد و پس از عبور از روستاهاي آن، در 11 کیلومتري جنوب فریمان به سد فریمان

میریزد؛ 2) نام شهرستانی در شرق استان خراسان رضوي

 

فریماه

(فري= خجسته، مبارك، داراي خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ماه) 1- ماه خجسته و مبارك، ماه شکوهمند و خجسته؛

-2 (به مجاز) زیباروي سعادتمند و باشکوه

 

فَريمهر

(فري= خجسته، مبارك، داراي خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + مهر = خورشید)، 1- خورشید با شکوه و خجسته، آفتاب

شکوهمند و مبارك؛ 2- (به مجاز) زیبارو

 

فَرین

(فر= شکوه و جلال + ین (پسوند نسبت))، 1- (به مجاز) داراي شکوه و جلال؛ 2- تابهاي از سفال براي پختن نان

 

فَرینا

-1 مهرورز، مهربان؛ 2- دلبر، ستایش؛ 3- بخشش

 

فریناز

[فري = خجسته، مبارك، داراي خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ناز= کرشمه و غمزه (به مجاز) زیبا و قشنگ] 1- ویژگی

آن که داراي خجستگی و شکوهمندي زیبا و قشنگ است؛ 2- کرشمه و غمزهي با شکوه؛ 3- (به مجاز) زیباروي نازدارو با شکوه

 

فرینوش

(فري = خجسته، مبارك، داراي خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + نوش = جاوید) ویژگی آن که داراي خجستگی و

شکوهمندي جاوید و ماندگار است

 

فریور

(دساتیر) راست، درست

[از برخاستههاي فرقه آذرکیوان  برهان چ

معین]

 

فریوش

(= فریوار)، فریوار

 

فصیح

(عربی)، 1- ویژگی سخن یا بیانی که روان، روشن و شیواست و شنونده و خواننده آن را به سهولت در می یابد، داراي فصاحت؛

-2 ویژگی آن که سخنش روان، خالی از ابهام و داراي فصاحت باشد؛ 3- (در قدیم) به طور روشن و آشکار، دور از ابهام، همراه با

845 قمري] احمدبن جلال الدین محمدبن نصیرالدین یحیی، تاریخ نگار، ملقب به فصیح – فصاحت؛ 4- (اعلام) فصیح خوافی [ 777

بود

در هرات به دنیا آمد و عهده دار خدمات دیوانی شد

در سال 807 قمري، در زمان سلطنت شاهرخ در خراسان مأمور شد براي

تحویل گرفتن خزانه ي شاهی به سمرقند برود

از سال 818 تا 836 قمري در دربار شاهرخ بهادر و فرزندش بایسنقر تقرب یافت و به

مقاماتی رسید

مدتی نیز مورد خشم شاهرخ قرار گرفت و زندانی شد

در سال 845 قمري از زندان آزاد گردید

مجمل فصیحی از

آثار اوست که کتابی تاریخی است مشتمل بر سه قسمت: از هبوط آدم (ع) تا ولادت پیامبر اسلام (ص)، از ولادت پیامبر اسلام

(ص) تا هجرت او و از آغاز هجرت تا پایان سال 845 قمري

 

فصیحه

 

-3، -2 ، – (عربی) (مؤنث فصیح)، ، فصیح 1

فَضل

– (عربی) 1- برتري در دانش، اخلاق و هنر؛ 2- دانش و معلومات؛ 3- لطف و توجه و رحمت و احسان (که از خداوند میرسد)؛ 4

(در قدیم) افزونی، زیادتی؛ 5- سخاوت و بخشندگی؛ 6- (اَعلام) 1) فضل ابن سهل: [قرن 1 و 2 هجري] وزیر ایرانی مأمون از مردم

سرخس، ملقب به ذوالریاستین، که به دست مأمون مسلمان شد و به فرمان او در حمام کشته شد؛ 2) فضل ابن نوبخت: [ 200 هجري]

193 قمري] وزیر هارونالرشید – دانشمند ایرانی، مترجم کتابهاي پهلوي به عربی و مؤلف کتابهایی در نجوم؛ 3) فضل برمکی: [ 147

178 هجري] و برادر رضاعی او

والی خراسان [ 178 هجري] در زندان هارون درگذشت

]

فضلالله

804 قمري] بنیانگذار آیین حروفیه؛ 2) فضلالله سربداري: امیر – (عربی) 1- بخشش خدا؛ 2- (اَعلام) 1) (= فضل الله حروفی): [ 740

748 هجري] سربداران براي هفت ماه

]

فِضه

(عربی) 1- (در قدیم) به معناي نقره و سیم؛ 2- (اَعلام) نام خادم حضرت فاطمه(س)

 

فَضیلت

(عربی) 1- برتري در دانش، هنر و اخلاق، فضل؛ 2-ارزش و اهمیت؛ 3- (در قدیم) (در علم اخلاق) ویژگیهاي ستودهي اخلاقی

در مقابلِ زذیلت

 

فضیله

(عربی) (= فضیلت) 1- برتري در دانش، هنر و اخلاق، فضل؛ 2- ارزش و اهمیت، شرف؛ 3- (در قدیم) در علم اخلاق، ویژگی

هاي ستوده ي اخلاقی

 

فَلاح

(عربی) رستگاري، نیک انجامی، سعادت

 

فوزیه

(عربی) زن پیروز در هر کار و امري، رستگار و موفق

 

فوژان

فریاد، آه و بانگ بلند

 

فَهام

(عربی) (در قدیم) بسیار دانا و فهمیده

 

فَهامه

(عربی) (مؤنث فَهام)، فَهام

 

فهمیده

(عربی  فارسی) (صفت فاعلی از فهمیدن)، 1- داراي فهم، دانا؛ 2- (در حالت قیدي) از روي فهم، آگاهانه

 

فهیم

(عربی) (= فهمیده)، فهمیده

 

فهیمه

(عربی) (مؤنث فهیم)، فهیم

 

فیاض

(عربی) 1- (در قدیم) جوانمرد و بخشنده؛ 2- داراي آثارِ مفید، پر برکت

 

فیروز

(معرب  فارسی) 1- پیروز؛ 2- (اَعلام) [قرن اول هجري] از ایرانیان یمن، والی صنعا در زمان معاویه، که نوشتهاند در زمان پیامبر

اسلام(ص) به مدینه رفت و مسلمان شد، پس از آن به یمن بازگشت و در زمان عمر به مصر رفت

 

فیروزه

– (معرب) 1- پیروزه؛ 2- نوعی کانی قیمتی حاوي مس و فسفر، داراي رنگ آبی یا سبز که در جواهر سازي به کار میرود؛ 3

است

نام آن به فارسی به معنیِ نصر « فیروزج » و معرب آن Pirojak ، گُهري گرانبها و آسمانی رنگ

[فیروزه در پهلوي

هم نامند، زیرا دفع شراز دارندهي خویش میکند و مشهور « حجرالعین » گویند و « حجرالغلبه » (پیروزي) است و به همین جهت آن را

 

[ است که صاعقه را نیز دفع میکند

(از حاشیهي برهان، به اهتمام دکتر معین ص 439

فِیصل

(عربی) 1- حاکم، قاضی، داور، جدا کردن حق از باطل؛ 2- داوري؛ 3- شمشیر بران

 

فیض الله

(عربی) بخشش و عطاي خدا

 

فیض محمّد

(عربی) از نامهاي مرکب، ( فیض و محمّد

avatar