معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ش
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه – ش
11 خرداد, 1397
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ض
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه – ض
11 خرداد, 1397
معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ص

معنی اسم ها و نام های دخترانه و پسرانه - ص

معنی نام ها و اسامی دختران و پسران ایرانی  – ص

ص

صابر

(عربی) 1- صبور، صبر کننده، شکیبا؛ 2- از نامهاي خداوند؛ 3- (در تصوف) ویژگی آن که براي خدا صبر کند و از سختیها

شکایت نکند؛ 4- (اَعلام) 1) ادیب صابر: (= شهابالدین صابر ابن اسماعیل تِرمِذي) [قرن 6 هجري] از شاعران غزلسراي ایرانی،

متخلص به صابر و ادیب، که به گناه جاسوسی براي سلطان سنجر، به فرمان اتسز خوارزمشاه کشته شد

2) صابر شیرازي: [قرن 13

هجري] شاعر ایرانی، که با افزودن 304 بیت منظومهي نیمه تمام شیرین و فرهاد وحشی بافقی را به پایان رساند

3) صابر طاهر زاده:

1329-1278 قمري] شاعر آذربایجانی، از مردم شماخی، که با نام مستعار هوپ هوپ، شعرهاي سیاسی و اجتماعی میسرود، به ]

ویژه توجه و علاقهي عمیقی به سرنوشت مردم ایران داشت، به ارتجاع، استبداد و ریاکاري با طنزي قوي حمله میکرد

دیوانش به

نام هوپ هوپ نامه چاپ شده است

صابره

– 2- و 3 ، – (عربی) (مؤنث صابر)، ( صابر

1

صابرین

– 2- و 3 ، – (عربی) (جمع صابر)، ( صابر

1

صاحب

(عربی) 1- دارنده، مالک، دارا؛ 2- (منسوخ) سرور، آقا؛ 3- (در قدیم) همنشین و همصحبت، یار؛ 4- (در قدیم) فرمانروا و حاکم؛

( -5 (در عرفان) یار و همصحبت و خداوندگار و دارندهي چیزي؛ 6- (اَعلام) 1) نام شهري در شهرستان سقز، در استان کردستان

2

385 قمري] وزیر ایرانی مؤیدالدوله و فخرالدولهي دیلمی و از نویسندگان و ادیبان – صاحب ابن عباد: (= ابوالقاسم اسماعیل) [ 326

عربی نویس، مؤلف اَلکشَف، در نقد شعر و المحیط، در لغت

3) صاحب الزنج: [قرن 3 هجري] شهرت علی ابن محمّد، رهبر قیام

270 قمري]، که مدعی انتساب به خاندان حضرت علی(ع) بود

این قیام جنوب عراق و خوزستان را فرا – بردگان در بصره [ 255

گرفت و مدت 15 سال دوام یافت، تا اینکه صاحب الزنج از برادر معتمد خلیفه در نزدیکی اهواز شکست خورد و کشته شد و قیام

( فرو نشست

4) صاحب جواهر: [قرن 13 هجري] شهرت محمّدحسن اصفهانی، مرجع شیعیان عصر خود، مؤلف جواهرالکلام

5

صاحب رجال: [قرن 10 و 11 هجري] شهرت میرزا محمّد استرآبادي، فقیه شیعی ایرانی، مؤلف آیات الاحکام و سه دوره کتاب در

مورد رجال حدیث موسوم به رجال صغیر، رجال کبیر و رجال وسیط

او در مکه اقامت داشت و در همانجا درگذشت

 

صاحبه

– 4- و 5 ، -3 ، – (عربی) (مؤنث صاحب)، ( صاحب 1

صادق

(عربی) 1- آن که گفتارش مطابق با واقعیت است، راستگو، راست و درست و راستین؛ 2- (اَعلام) 1) لقب امام جعفر صادق(ع):

1196 قمري] از – 148-80 قمري] ششمین امام شیعیان، که اساس فقه شیعه به او منسوب است

2) صادق خان زند: شاه [ 1194 ]

سلسلهي زند، برادر کریم خان زند، که ابوالفتح خان او را از سلطنت خلع کرد و خود به جایش نشست، ولی به زودي با حملهي

( علی مرادخان روبرو شد، که پس از محاصرهاي طولانی شیراز را گرفت و او را کور کرد و صادق خان از غصه خود را کشت

3

– 1330 قمري] شاعر ایرانی که شعرهاي طنز به لهجهي اصفهانی میسرود

4) صادق هدایت: [ 1281 – صادق ملارجب: [حدود 1225

1330 شمسی] نویسندهي ایرانی، از پیشگامان ادبیات داستانی به سبک غرب و با محتواي کاملًا ایرانی

از جمله: زنده بگور، سه

قطره خون، سایه روشن، علویه خانم، حاجی آقا

از نخستین گردآورندگان ایرانی فرهنگ مردم شامل نیرنگستان و اوسانه

مترجم

متنهاي پهلوي به فارسی از جمله: زند و هومن یسن، شهرستانهاي ایران، کارنامهي اردشیر بابکان، گزارش گمان شکن

 

صارم

(عربی) (در قدیم) 1- شمشیر تیز؛ 2- قطع کننده، بُرنده

 

صالح

(عربی) 1- شایسته و درستکار، نیک، خوب، درست؛ 2-(در قدیم) داراي اعتقاد و عمل درست دینی؛ 3- (اَعلام) 1) پیامبر قوم

ثمود به روایت قرآن، که چون آن قوم دعوت او را نپذیرفتند و شترش را کشتند، صاعقه اي آنان را نابود کرد؛ 2) صالح ابن

عبدالرحمان: [قرن 11 هجري] منشی ایرانی امور مالی عراق در زمان حجاج ابن یوسف، که دفترهاي حساب را از پهلوي به عربی

نقل کرد

صالحه

-2 ، – (عربی) (مؤنث صالح) (زنِ صالح)

( صالح 1

صامت

(عربی) 1- خاموش، بی صدا، ساکت؛ 2- (در حالت قیدي) در حال سکوت؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) طلا و نقره

 

صانع

(عربی) 1- سازنده، آفریننده؛ 2- (در قدیم) صنعتگر؛ 3- آفریدگار، خداوند

 

صائب

-1 (در قدیم) راست و درست؛ 2- (اَعلام) صائب تبریزي: [قرن 11 هجري] شاعر ایرانی که مدتی را در کابل و هند گذراند

او از

بنیانگذاران سبک تازه اي در شعر فارسی، معرف به سبک هندي است

به هر دو زبان فارسی و ترکی شعر گفته است و دیوان

مفصلی دارد

 

صامت

(عربی) 1- خاموش، بی صدا، ساکت؛ 2- (در حالت قیدي) در حال سکوت؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) طلا و نقره

 

صانع

(عربی) 1- سازنده، آفریننده؛ 2- (در قدیم) صنعتگر؛ 3- آفریدگار، خداوند

 

صَبا

(عربی) 1- نسیم ملایم و خنکی که در برخی نواحی از طرف شمال شرق میوزد در مقابلِ دَبور؛ 2- (شاعرانه) (به مجاز) پیام رسان

میان عاشق و معشوق؛ 3- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم؛ 4- (در عرفان) نفحات

رحمانی که از جهت مشرق روحانیت آید، نیز آنچه را که باعث بر خیر باشد، صبا گویند

 

صَباح

(عربی) 1- (در قدیم) بامداد، صبح در مقابلِ مَسا؛ 2- (به مجاز) روز

 

صبرا

(عربی  فارسی) [صبر = بردباري کردن در برابر سختیها و ناملایمتها، شکیبایی؛ (در تصوف) شکیباییِ سالک در مقابل سختیها

و انتظار فرج از جانب خداوند +ا (پسوند نسبت)] 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا (؟)؛ 3- (اَعلام) نام یکی از

اردوگاههاي فلسطینی در لبنان، صحنهي کشتار فلسطینیان به وسیلهی فالانژهاي لبنانی [ 1982 میلادي]

 

صبري

(عربی  فارسی) (صبر + ي (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا

 

صبریه

(عربی) (صبر + ایه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا

 

صبور

(عربی) 1- آنکه در برابر سختیها و رنجها بردبار است، صبر کننده، شکیبا؛ 2- از نامهاي خداوند

 

صبورا

(عربی  فارسی) (صبور + ا (الف نسبت یا تعظیم))، به معنی بردبار، صبور

 

صبوره

(عربی  فارسی) (صبور + ه (نسبت))، 1- منسوب به صبور؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا

 

صَبیح

(عربی) 1- (در قدیم) (به مجاز) زیبا و شاد؛ 2- خندان و خوشحال

 

صَبیحه

(عربی) (مؤنث صَبیح)، ( صَبیح

 

صَبیه

(عربی) به گونه احترام آمیز به معنی دختر (فرزند)

 

صحرا

(عربی، صحراء) 1- (در جغرافیا) بیابان؛ 2- محلی خارج از منطقه ي مسکونی، که داراي پوشش گیاهی است؛ 3- (در قدیم) (به

مجاز) میدان جنگ؛ 4- (اَعلام) (= صحراي آفریقا) وسیعترین بیابان دنیا در شمال آفریقا، که از غرب به شمال، از اقیانوس اطلس تا

دریاي سرخ و از شمال به جنوب، از رشته کوه هاي اطلس و دریاي مدیترانه تا ناحیه هاي نزدیک رود نیجر و دریاچه ي چاد امتداد

دارد

 

صداقت

(عربی) 1- راستی و درستی؛ 2- (در عرفان) نزد اهل سلوك پایداري دل در وفا و جفا و منع و عطا است

 

صدر

(عربی) 1- جایی در مجلس که مخصوص نشستن بزرگان است و معمولًا روبروي درِ ورودي قرار دارد، طرف بالاي مجلس؛ 2- (به

مجاز) اشخاص برتر و داراي مقام بالاتر؛ 3- (احترام آمیز) (به مجاز) مهتر و رئیس؛ 4- (در قدیم) سینه؛ 5- (به مجاز) باطن و ذهن؛

« یلیالبدنی » -6 (در قدیم) (در نجوم) ستارهي آلفا در صورت فلکیِ ذاتالکرسی؛ 7-(در عرفان) صدر، روح انسان را به اعتبار وجه

و از آن جهت که مصدر انوار است گویند

 

صدرا

1050 – (عربی  فارسی) (صدر + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صدر، ( صدر؛ 2- (اَعلام) فیلسوف و متکلم ایرانی [حدود 979

قمري] معروف به صدرا، ملاصدرا و ملقب به صدرالدین و صدرالمتألهین

مؤلف اسفار در فلسفه و شرح چندین اثر فلسفی پیشینیان

از قبیل شرح هِدایه، شواهد ربوبیه، شرح حکمت اشراق، همه به عربی و سه اصل به فارسی، در انتقاد از متعصبان

 

صدرالدین

(عربی) 1- پیشواي دین (اسلام)؛ 2- لقبی است که به بعضی از علماي اسلام دادهاند؛ 3- (اَعلام) 1) صدرالدین محمّد شیرازي:

2) صدرالدین قونیوي: [قرن 7 هجري] صوفی مسلمان، ناپسري و شاگرد ابن عربی، معلم مولوي که در ؛ – (ملاصدرا)، صَدرا

2

قونیه خانقاه و مدرسه داشت

نوشتههایش به عربی از مرجعهاي اصلی مطالعهي تصوّف است، از جمله: مِفتاحُ الغِیب و فُکوك

 

صدرالله

(عربی) 1- (به مجاز) کسی که برتري و مهتري او از سوي خداست؛ 2- (به تعبیر عرفانی) داراي باطن و روح خدایی

 

صدري

-2 ؛ – 4- و 5 ، -3 ، -2 ، – (عربی  فارسی) (صدر + ي (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صدر، مربوط به صدر (سینه)، م صدر

1

(در موسیقی ایرانی) گوشهاي در آواز افشاري از ملحقات دستگاه شور؛ 3- (در گیاهی) نوعی برنج مرغوب که در گیلان و

(در موسیقی ایرانی) گوشهاي در آواز افشاري از ملحقات دستگاه شور؛ 3- (در گیاهی) نوعی برنج مرغوب که در گیلان و

مازندران به عمل میآید

 

صدف

(عربی) 1- نام عمومی نرمتنان دو کفهاي و نوعی خاص از آنها؛ 2- (در قدیم) (در نجوم) نام سه ستاره به شکل مثلث بر دورِ قطب

که ستارهي قطبیِ جَ دْي در میان آن است

[قدما اعتقاد داشتند که قطرهي بارانی در درون صدف جا میگیرد و تبدیل به مروارید

میشود]

 

صِدیق

(عربی) 1- (در تصوف) بندهي خاص خداوند؛ 2- (در قدیم) بسیار راستگو و درستکار؛ 3- (در عرفان) صدیق کسی را میگویند

که در گفتار و کردار و دانشها و احوال و روش و نیات و خوي و اخلاق خود راست باشد و راستی و درستی او در مجاورین او

تأثیر کند؛ 4- (اَعلام) لقب ابوبکر صدیق اولین خلیفه، بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص)

 

صِدیقه

1) (اَعلام) لقب حضرت فاطمه(س)؛ 2) لقب حضرت مریم مادر حضرت -2 ؛ – 2- و 3 ، – (عربی) 1- (مؤنث صدیق)، صدیق

1

عیسی(ع)

 

صُراحی

(عربی) 1- (در قدیم) ظرف شراب، ظرف شیشهاي شراب؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) شراب زلال؛ 3- (در تصوف) مقام انس را

گویند

 

صغري

(عربی) 1- (مؤنث اصغر)، کوچک، کوچکتر؛ 2- (اَعلام) فاطمهي صغري: دختر علی ابن ابی طالب(ع)

 

صفا

(عربی) 1- داشتن رفتار و کرداري همراه با دوستی و صمیمیت، یکرنگی، خلوص و صمیمیت؛ 2- (اَعلام) نام جایی در مکه در

دامنهي کوه ابوقبیس که حاجیان سعی خود را در آنجا تکمیل میکنند؛ 3- (در عرفان) پاکی در برابر کدورت را می گویند در

اصطلاح یعنی پاکی طبع از زنگار کدورت و دوري از مذمومات

 

صفدر

(عربی  فارسی) 1- صفشکن؛ 2- (به مجاز) شجاع و دلیر؛ 3- (اَعلام) از القاب حضرت علی(ع)

 

صفورا

(معرب از عبري) (اَعلام) نام زوجهي حضرت موسی(ع) و دختر حضرت شعیب(ع)

 

صَفی

(عربی) 1- (در قدیم) خالص و یگانه (دوست)؛ 2- برگزیده؛ صاف، پاك، روشن؛ 3- (به مجاز) صفیالله؛ 4- (اَعلام) صَفی،

فخرالدین علی: [قرن 8 و 9 هجري] شاعر، نویسنده و واعظ ایرانی، پسر ملاحسین کاشفی سبزواري، مؤلف لَطایفُ الطّوایف، رَشَحات

عین اَلحَیات، در شرح حال بزرگان سلسلهي نقشبندي، منظومهي محمود و ایاز و بدایع الوقایع، در شرح سرگذشت خودش و برخی

رویدادهاي آن زمان، همه به فارسی

 

صَفیا

 

– (عربی) (= صَفیه)، صَفیه 1

صَفیالدین

735- (عربی) 1- خالص و پاك در دین، برگزیدهي دین؛ 2- (اَعلام) 1) صفیالدین اردبیلی: (= شیخ صفی)، شیخ اسحاق [ 650

قمري] صوفی و عارف ایرانی، که نفوذ و احترام زیادي کسب کرد و فرزندانش به تدریج قدرت سیاسی به دست آوردند و سلسلهي

شاهان صفوي را بنیاد نهادند؛ 2) صفیالدین اُرموي، عبدالمؤمن ابن یوسف: [قرن 7 هجري] موسیقیدان و خوشنویس ایرانی که در

دربار عباسی و سپس نزد خاندان جوینی خدمت می کرد

پس از برافتادن خاندان جوینی دچار فلاکت شد، به خاطر بدهکاري به

زندان افتاد و در زندان درگذشت

مؤلف کتاب الادوار و رسالۀ الشَرفیه، در موسیقی

مبتکر نوعی نت موسیقی و مخترع دو نوع ساز

750 قمري] شاعر و موسیقیدان ایرانی ساکن عراق، که به عربی شعر می گفت

– تاره؛ 3) صفیالدین حلّی: (= ابن السرایا) [ 677

نویسنده کتاب فائده فی تَوَلّدُالاغنام، در موسیقی

 

صَفیالله

(عربی) 1- (در قدیم) برگزیدهي خداوند؛ 2- (اَعلام) لقب حضرت آدم(ع)

 

صَفیه

2- (اَعلام) نام چند تن از زنان مشهور صدر اسلام، از جمله 1) صفیه قُرَیشی ؛ – 2- و 3 ، – (عربی) 1- (مؤنث صفی)،( صفی

1

[قرن اول هجري] دختر عبدالمطلب، عمهي پیامبر اسلام(ص) و مادر زبیر ابن عوام، نخستین بانوي اسلام، که در جنگ شرکت کرد

 

2) صفیه [قرن اول هجري] از همسران پیامبر اسلام(ص) دختري از یهودیان خیبر که در هنگام فتح آنجا به دست مسلمانان اسیر شد

 

پیامبر اسلام(ص) او را آزاد کرد و به عقد خویش درآورد

 

صلاح

(عربی) 1- شایسته و مناسب بودن امري با در نظر گرفتن پیامدهاي آن، مصلحت؛ درست کاري، نیکوکاري؛ 2- (در قدیم) سودمند

بودن، فایده داشتن

 

صلاحالدین

589 قمري] سلطان مصر و شام – (عربی) 1- موجب نیکی دین و آیین؛ 2- (اَعلام) صلاحالدین ایوبی: (= یوسف ابن ایوب) [ 532

589-566 قمري]، بنیانگذار سلسلهي ایوبیان

او پس از عمویش شیرکوه، وزیر آخرین خلیفهي فاطمی مصر شد

سپس او را برکنار ]

582 قمري] و صلیبیان را از قدس بیرون راند [ 582 – کرد و با مرگ نورالدین محمود زنگی، شام و بین النهرین را گرفت [ 569

هجري]

 

صمد

(عربی) 1- (در قدیم) آن که دیگران به او نیازمند هستند و او از دیگران بینیاز است؛ 2- (به مجاز) خداوند

 

صَمصام

(عربی) (در قدیم) شمشیر تیز و محکم

 

صَمیم

(عربی) 1- (در قدیم) صمیمی؛ 2- اوج و نهایت شدت یا ترقی چیزي؛ 3- (در نجوم) ویژگی ستارهاي که فاصلهاش تا خورشید

شانزده دقیقه یا کمتر باشد

 

صمیمه

(عربی) (مؤنث صَمیم) 1- صمیمی؛ 2- خالص، ناب؛ 3- اصیل

 

صَنعان

(عربی) 1- صَ نعان به تخفیف یاء (ي) منسوب به صنعا (نام شهري در یمن) است، صنعانی، از مردم صنیعا؛ 2- (اَعلام) نام شیخی

عارف در ادبیات ایران معروف به شیخ صنعان

[قرن 6 هجري]

 

صنم

(عربی) 1- (به مجاز) (شاعرانه) بت، شخص زیبا رو، معشوق زیبارو؛ 2- (در عرفان) صنم در نزد بعضی از عرفا عبارت است از

حقایق روحی در ظهور تجلی صورت صفاتی است

 

صنوبر

(عربی، صَ نَوبر، معرب از یونانی) (در گیاهی) نام چند نوع گیاه درختی از خانواده ي بید با برگ هاي براق که در کنار جوي ها

کاشته می شود و چوب آن در کاغذسازي و کبریت سازي به کار می رود، سپیدار، سفیدار، سفیددار، شالک، تبریزي

 

صوفی

376 قمري] اخترشناس – (عربی) 1- (در تصوف) پیرو یکی از فرقههاي تصوف، درویش؛ 2- (اَعلام) عبدالرحمان صوفی: [ 291

ایرانی از مردم ري، مؤلف کتاب صُورالکواکب و رسالهي اسطرلاب (هر دو ترجمه)، به عربی

 

صوفیا

(عربی  فارسی) (صوفی + ا (پسوند نسبت))، منسوب به صوفی، ( صوفی

 

صوفیه

(عربی) 1- (در تصوف) پیروان طریقه و مسلک تصوف، اهل تصوف، متصوفه؛ 2- (اَعلام) (= صوفیا) پایتخت بلغارستان در غرب

آن کشور، در دامنهي کوههاي بالکان

 

صولت

(عربی) 1- فرّ و شکوه معمولًا ناشی از برتري کسی یا چیزي بر دیگران، هیبت؛ 2- (در قدیم) شدت، سختی، حمله

 

صونا

(عربی  فارسی) (صون + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صون؛ 2- خویشتن داري از گناه، صیانت

 

صَهبا

(عربی) (= صَهباء) (مؤنث اصهب)، 1- سرخ و سفید؛ 2- (در قدیم) شراب انگوري، می

 

صُهَیب

(عربی) (مصغر اَصْهَب)، 1- سرخ و سفید به هم آمیخته؛ 2- آن که موهاي سرخ و سفید به هم آمیخته دارد؛ 3- آنکه یا آنچه

سفیدي آن آمیخته با سرخی (گندمگونی) باشد؛ 4- کنیهي شیر درنده؛ 5- (اَعلام) صُ هَیب: [قرن اول هجري] از صحابهي پیامبر

اسلام(ص)، که در کودکی به دست رومیان اسیر و بعدها آزاد شده بود

در زمان ظهور اسلام در مکه تجارت می کرد، مسلمان شد

و در مدینه به پیامبر اسلام(ص) پیوست و در جنگهاي مسلمانان شرکت داشت

 

صیام

(عربی) 1- (در قدیم) روزه گرفتن، روزه؛ 2- (در عرفان) صوم، امساك از خوردن و آشامیدن بر اساس احکام شرع

 

avatar